بیوگرافی و زندگی نامه ابوالقاسم فردوسی
زندگی ابوالقاسم فردوسی
لقب ابوالقاسم فردوسی طوسی، حکیم سخن و حکیم طوس میباشد. ابوالقاسم فردوسی شاعر حماسه سرای ایرانی است و کتابی با شهرت جهانی به اسم شاهنامه را نگاشته است و در زنده نگه داشتن فارسی میانه که زبان رسمی ایران در دوران ساسانیان و دنباله زبان فارسی باستان بوده را تا حدودی از نابودی و انقراض نجات داده است.
ایشان در دوران جوانی ثروتمند بوده و از نظر مالی زندگی ایشان در وضعیت خوبی قرار داشته است ولی ایشان در دوران پیری خود از تنگدستی و بیپولی سخن میگویند. فردوسی را به عنوان بزرگترین شاعر و سراینده فارسی زبان میشناسند که از شهرت و مقبولیت جهانی برخوردار بوده و کتاب شاهنامه که حماسه ملی ایران است را سروده است، فردوسی را به سبب کارهای ارزشمندی که انجام داده است با نامهای حکیم سخن و حکیم طوس نیز میشناسند و از او به نیکی یاد میکنند.
خلاصه زندگی نامه
نام کامل: ابوالقاسم حسن منصور بن محمد بن اسحاق شرفشاه طوسی
تخلص: فردوسی
لقب: حکیم سخن و حکیم طوس
تولد: ۳۲۹ هجری قمری
محل تولد: روستای پاژ در طوس خراسان
محل زندگی: طوس، پاژ
دلیل سرشناسی: سرایش شاهنامه
پیشه: شاعر و دهقان
زمینه کاری: ادبیات و شعر
ملیت: ایرانی
در زمان حکومت: فرمانروایی سامانیان و غزنویان
سبک نوشتاری: سبک خراسانی
تاثیر پذیرفته از: آیین مزدیسنا، زروانی و مهرپرستی، جنبش شعوبیه، رودکی و دقیقی
تاثیر گذاشته بر: ادب فارسی و ادبیات جهان
درگذشت: ۴۱۶ هجری قمری، طوس
آرامگاه: خراسان رضوی، ایران
زندگی نامه
فردوسی کیست؟
ابوالقاسم فردوسی طوسی که در ۳۲۹ هجری قمری متولد شده و در تاریخ ۴۱۶ هجری قمری درگذشته است، ملقب به حکیم سخن و حکیم طوس میباشد، ایشان شاعر حماسه سرای ایرانی بودند و شاهنامه را که از نظر جهانی به شهرت رسیده و حماسه ملی ایران میباشد را نگاشته است.
بسیاری از افراد فردوسی را بزرگترین سراینده به زبان فارسی میدانند که از شهرت جهانی برخورد بوده و قدمهای مهم و تاثیرگذاری برداشته است.
نام کامل ابوالقاسم فردوسی، ابوالقاسم حسن منصور بن محمد بن اسحاق شرف شاه میباشد و در روستای پاژ از توابع بلوک طابران طوس خراسان در دوران سلطنت سامانیان در تاریخ ۳۲۹ خورشیدی متولد شده است.
ایشان شاعر بوده و پدرشان ابومنصور از کشاورزان بزرگ خراسان بودهاند، مادرشان گردویه زهرا دختر یکی از شاهزادگان مازندرانی به نام اسپهبدان بودهاند و ایشان سه خواهر تنی هم داشتهاند.
خانواده فردوسی اهل علم و دانش بوده و به تحصیل علاقهمند بودهاند، به خاطر وجود این نگرش در خانواده، ایشان مقدمات تحصیل و علم جویی را نزد پدرشان ابومنصور و در مکتبخانههای پاژ و طوس فرا گرفتند و پایههای علم و دانش را در وجود خود بنا نهادند، سپس برای ادامه تحصیل و رسیدن به سطحهای بالاتر از علم و دانش به مدرسهای در طوس رفتند و از همان دوران به خواندن داستانهای تاریخی و حماسی علاقمند شدند.
ایشان در مدرسه با فردی به نام محمد بن حسن که بعد از شاعر شدن نام دقیقی را برای خود انتخاب کرد، دوست و هم اتاق شد و آنها به مدت چهل سال با یکدیگر دوست و همنشین بودند.
ابوعبدالله محمد بن حسن معروفی بلخی در ۳۲۵ هجری قمری در بلخ دیده به جهان گشود، معروفی بلخی در سرودن غزل و قصیده و مثنوی مهارت داشت و از آثارش میتوان به دیوان وی اشاره کرد.
فردوسی در حدود سالهای ۳۷۰ یا ۳۷۱ هجری قمری به نظم درآوردن شاهنامه را آغاز کرد، نظم در لغت به معنی به هم پیوستن و در رشته کشیدن دانههای جواهر است و در اصطلاح سخنی است که دارای وزن و قافیه باشد که مرادف آن را شعر میگوییم.
فردوسی در آن زمان ثروت و دارایی زیادی داشت و از لحاظ مالی در شرایط خوبی به سر میبرد البته ناگفته نماند که برخی از بزرگان و صاحب منصبان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقمند بودند، وی را یاری کرده و با او به خوبی رفتار میکردند ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالهای زیاد، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود، دچار فقر و تنگدستی شد و با مشکلات مالی دست و پنجه نرم میکرد.
فردوسی در دوران نوجوانی و جوانی اش وضعیت مالی خوبی داشت و به همین دلیل این امکان برای او فراهم شد که بازه زیادی از نوجوانی و جوانیاش را به مطالعه و تحقیق راجب تاریخ پرداخته و زندگیاش را به علم اندوزی اختصاص دهد. فردوسی هرچه بیشتر راجب تاریخ ایران مطالعه میکرد، بیشتر و بیشتر به آن علاقمند میشد و اشتیاقش برای دانستن، فزونی مییافت.
دوران کودکی فردوسی با دوران پادشاهی سامانیان همزمان بود و پادشاهان سامانی به ادبیات ایران علاقه بسیار داشتند، همین موضوع باعث شد که بستر مناسبی برای علاقمندان به ادبیات فراهم شود و آنها زمینه پیشرفت و توسعه داشته باشند. فردوسی در این شرایط که علاقه به علم و ادبیات فراوان بوده و نوعی امتیاز محسوب میشد، چشم جهان گشوده و در چنین اتمسفری زندگی کرد بنابراین به داستانها و افسانههای کهن ایرانی علاقمند شد تا جایی که تصمیم به نوشتن مجموعه ای عظیم از داستانهای اساطیری ایرانیان گرفت و در این راه قدمهای مهم و تاثیرگذاری برداشت.
حکیم ابوالقاسم فردوسی در سالهای نخستین زندگی شان مقدمات علم و دانش را گذراندند و از دوران جوانی رویای شاعری را در سر میپروراندند و برای رسیدن به آن اشتیاق فراوان داشتند. فردوسی از همان دوران جوانی برای احیای مفاخر پهلوانان و پادشاهان بزرگ ایرانی از طریق شعر و شاعری بسیار کوشید، او مفاخر را تکریم کرده و برای زنده نگه داشتن نام و بزرگی آنان سعی و تلاش بسیاری کرد و همین طبع و ذوق شاعری و شور و دلبستگی او برای زنده کردن مفاخر ملی باعث به وجود آمدن شاهکاری بزرگ به نام شاهنامه شد.
لحن و سخن فردوسی لطیف و زیبا و در عین حال پر از شور و شوق و حرارت است. طبع لطیف و روحیه وطن پرستی و وطن دوستی فردوسی در اشعار شاهنامه دیده میشود. فردوسی به ایران زمین و قهرمانان و دلیرانی که افسانههایشان به این آب و خاک تعلق داشت، عشق میورزید.
در اشعار فردوسی از سرزش، نکوهش، دشنام و فحش، دروغ، چاپلوسی کردن و چرب زبانی و هر سخنی که فاقد ارزش ادبی باشد، خبری نبود.
ابوالقاسم فردوسی شاعری اهل اخلاق و ادب و فضیلت دوست بود که نامش در ادبیات حماسی ایران بسیار پرآوازه است به همین دلیل شاهنامه را نیز میتوان اثر حماسی منحصر به فردی نامید که در ادبیات ایران تاثیر بسزایی گذاشته است.
مهمترین اثر فردوسی کتاب شاهنامه است که شامل ۶۰ هزار بیت میباشد، این کتاب یکی از بزرگترین آثار ادبیات کهن فارسی میباشد که از اصالت زیادی برخوردار است.
پژوهشگران بر این باورند که فردوسی از شاهنامه ابومنصوری تاثیر گرفته و شاهنامه خودش را بر پایه شاهنامه ابومنصوری از سن حدود ۳۰ سالگی شروع به نوشتن کرده است و توانسته چنین اثر بینظیری را خلق کند.
نخستین کتاب نثر (نثر کلامی است که وزن و قافیه نداشته باشد) فارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ابومنصوری بود که در سال ۳۴۶ هجری قمری به دستور و سرمایه ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی، حاکم طوس و به دست ابومنصور معمری، وزیر او به رشته تحریر کشیده شد.
این شاهنامه که به نثر نوشته شده بود، به تاریخ ایران پیش از اسلام میپرداخت و اصلیترین منبع فردوسی در سرایش شاهنامه بوده است.
اصل کتاب شاهنامه ابومنصوری در گذر زمان از بین رفته و در دسترس نیست اما مقدمه آن که چیزی حدود پانزده صفحه است سالها به عنوان مقدمه شاهنامه فردوسی در ابتدای دست نوشته یا نسخه خطی شاهنامه فردوسی نوشته میشده و همین مقدمه پربار و مهم باعث شده که شاهنامه ارزش و اهمیت بیشتری پیدا کند و به برکت همین مقدمه دستنویس، شاهنامه به کتابی ارزشمند تبدیل شده که همواره از آن به عنوان یک شاهکار یاد میشود.
مقدمه شاهنامه ابومنصوری و کتاب تاریخ بلعمی یا تاریخنامه بزرگ ترجمه ای است که ابوعلی محمد بن محمد بلعمی از کتاب تاریخ پیامبران و پادشاهان یا همان تاریخ طبری مشهور نوشته محمد جریر طبری ترتیب داده است و چند کتاب انگشت شمار دیگر، یکی از قدیمیترین نثرهای فارسی هستند که امروزه به جای ماندهاند و از جمله گرامیترین میراثهای ادبی زبان فارسی به شمار میروند.
شاهنامه فردوسی حماسه ای منظوم و بر حسب دست نوشتههای موجود دربرگیرنده نزدیک به پنجاه هزار تا شصت و یک هزار بیت و و یکی از بزرگترین و برجستهترین سرودههای حماسی جهان، اثر فردوسی است که سرایش آن دستاورد دست کم حدود سی سال کار پیوسته این سخنسرای ایرانی است، شاهنامه فردوسی مجموعه ای عظیم از داستانهای ملی و تاریخ کهن پادشاهان قدیم ایران و پهلوانان و دلیرمردان بزرگ سرزمین ماست که کارهای پهلوانی آنها را همراه با فتح و ظفر و مردانگی شجاعت و دینداری توصیف میکند.
حکیم ابوالقاسم فردوسی برای نوشتن چنین اثر گرانبها و پرباری، سی و پنج سال از عمر گران بهایش را صرف کرده و در این راه تمام وقت و همت خود را وقف کرده است تا شاهنامه را به هیچ کم و کاستی ارائه کند.
وقتی شاهنامه را به پایان رساند، آن را به سلطان محمود غزنوی که مقتدرترین سلطان سلسله ترک غزنویان بود، تا شاید از سلطان محمود پاداشی در خور کار گرانبهایش دریافت نماید و ماهیت زندگیش را ارتقا دهد، سلطان محمود در ابتدا وعده داد که شصت هزار دینار به عنوان پاداش و جایزه به فردوسی بپردازد ولی پس از گذشت مدت زمان اندکی از وعدهای که داده بود منصرف شد و تنها شصت هزار درهم یعنی یک دهم مبلغی که وعده داده بود را برای او فرستاد.
حکیم ابوالقاسم فردوسی از بدعهدی و پیمان شکنی سلطان محمود رنجیده خاطر شد و به همین دلیل از غزنین که پادشاه غزنویان بود خارج شد و به سفر کردن پرداخت و بعد از مدتی به زادگاهش خراسان بازگشت.
فردوسی مردی یکتاپرست بود و به وحدت خدا ایمان داشت و پیرو مذهب شیعه بود، او در شاهنامه به سپاس و ستایش از خدا پرداخته و در این باره سخنان زیبا و دلنشینی سروده بود ولی سلطان محمود سنی بوده و معتقد بود که پس از پیغمبر اسلام خلفای راشدین به ترتیب خلیفه و امیرالمومنین میباشند، البته به تمام این موارد باید اضافه کنیم که تمام شاهنامه درباره مفاخر و بزرگان ایرانی صحبت کرده و قبایل ترک تبار آن زمان که نیاکان سلطان محمود را هم در بر میگرفتند مذمت و سرزنش میکرد و در نهایت تمام این مسائل باعث شد که سلطان محمود به پیمان خود وفا نکند.
البته بعد از گذشت مدت زمان کوتاهی، سلطان محمود از عملکرد و واکنش خود نادم و پشیمان شد و فرمان داد که همان شصت هزار دینار را به طوس خراسان فردوسی تقدیم کنند ولی هدیه سلطان محمود زمانی به طوس رسید که فردوسی با سربلندی و افتخار و پشت سر گذاشتن عمری طولانی و با عزت و افتخار، دار فانی را وداع گفته و به دیدار حق شتافته بود، جالب این است که دختر والا همت فردوسی از پذیرفتن هدیه پادشاه خودداری نمود و آن را پس فرستاد و افتخار دیگری بر افتخارات پدر بزرگوارش افزود.
دختر فردوسی، انسانی نیک سرشت بود که پس از درگذشت پدر بزرگوارش باقی بود و با اعمال نیکی که انجام داد، در تاریخ ماندگار شد بدون آنکه نامی از او باقی بماند. آثار خیرخواهانه دختر فردوسی هنوز در گوشه و کنار خطه هنرپرور خراسان باقی مانده است.
تولد:
اغلب پژوهشگران معتقدند که فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری معادل با سال ۹۴۰ میلادی، در روستای پاژ شهرستان طوس خراسان متولد شده است. نظامی عروضی سمرقندی نویسنده و شاعر ایرانی سده ششم هجری قمری، اولین پژوهنده ای که بر اساس استدلالهای شخصیاش درباره زندگی فردوسی مطالبی نوشت و محل تولد فردوسی را روستای پاژ دانسته است.
از منابع جدیدتر نوشتههایی منتشر شده است که در آنها روستاهای شاداب و رزان را به عنوان جایگاه زایش فردوسی در نظر گرفته اند اما اغلب پژوهشگران و محققان امروزی، این مطلب را بیپایه و اساس دانسته و آنها را رد کرده اند.
منابع با اطمینان خاطر از سال تولد فردوسی صحبت میکنند و در این مورد هیچ شک و تردیدی وجود ندارد، این اطمینان خاطر از آن جهت است که فردوسی در سه قسمت متفاوت از سرودهایش به سن و سال خود اشاره کرده است، اولین بار در داستان (جنگ بزرگ کیخسرو) به تهی دستی و فقر در سن شصت و پنج سالگیاش اشاره میکند و پس از آن اضافه میکند که در پنجاه و هشت سالگی و زمانی که جوانیاش تمام شده بود، فریدون دوباره زنده شده و جهان را به دست گرفت که منظور از این جمله، به تخت نشستن و آغاز فرمانروایی سلطان محمود غزنوی است.
بدان گه که بد سال پنجاه و هشت
نوان تر شد چون جوانی گذشت
خروشی شنیدم ز گیتی بلند
که اندیشه شد تیز و تن بیگزند
که ای نامداران و گردن کشان
که جست از فریدون فرح نشان
فریدون بیدار دل زنده شد
زمان و زمین پیش او بنده شد
از آنجا که سلطان محمود غزنوی در سال ۳۸۷ هجری قمری بر شرق ایران چیره شد، متوجه میشویم که فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری متولد شده است. با توجه به این موضوع فردوسی در سال ۳۸۷ هجری قمری پنجاه و هشت ساله بوده است، میتوان درست بودن این نظریه را اثبات کرد و آن را با اطمینان خاطر پذیرفت. دومین بار در داستان (پادشاهی بهرام بهرامیان) به سن خود اشاره کرده و از واژه شصت و سه برای بیان آن استفاده میکند، این تاریخ را در حدود ۷۳۰ بیت بعدی دوباره اعلام میکند و اضافه میکند که در آن هنگام، روز اول بهمن ماه مصادف با روز جمعه است. علیرضا شاپور شهبازی باستان شناس و تاریخ نگار میفرمایند که تنها در سال ۳۷۱ هجری قمری معادن ۱۰۰۳ میلادی، روز اول بهمن ماه، روز جمعه است. اگر شصت و سه سال از این تاریخ کم کنیم، سال تولد فردوسی یعنی ۳۲۹ هجری قمری به دست میآید.
سومین بار فردوسی در پایان شاهنامه به سن خود اشاره کرده و عدد هفتاد و یک را بیان می کند، بنابراین میتوان نتیجه گرفت که اگر شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری به پایان رسیده باشد، چنانچه هفتاد و یک سال از آن کم کنیم، برای سومین بار با عدد ۳۲۹ هجری قمری روبرو میشویم.
با وجود تمام این اطلاعات موثق که از خود شاهنامه استخراج شده اند، برخی از فردوسی پژوهان سالهای دیگری را برای سال تولد فردوسی ذکر کردهاند، برای مثال تئودور نلدکه بیان میکند که او اندکی پس از سال ۳۲۰ هجری قمری متولد شده است و رکن الدین همایون فرخ پژوهشگر ایرانی حوزه ایران شناسی و ادبیات فارسی معتقد است که فردوسی در سال ۳۱۳ هجری قمری متولد شده است.
تقویم فردوسی:
تولد فردوسی: ۳۲۹ هجری قمری
تولد پسر فردوسی: ۳۵۹ هجری قمری
آغاز تبدیل کردن متن شاهنامه ابومنصوری به نظم (شعر) پس از مرگ دقیقی، شاعر فارسی زبان و او از نخستین کسانی بود که پیش از فردوسی تلاش کرد داستانهای ملی را به شعر درآورد، با مرگ او این کار به سرانجام نرسید و این فرصت در اختیار فردوسی قرار گرفت، تمام این اتفاقات در روزگار نوع دوم سامانی، پسر منصور یکم سامانی رخ داد: ۳۷۰ هجری قمری
کشته شدن امیرک منصور، فرزند ابو منصور عبدالرزاق حاکم طوس در زمان فردوسی، فردوسی در شاهنامه از شخصی به نام (دوست مهربان) نام میبرد که اعتقاد بر این است منظور او از این دوست مهربان همان امیرک منصور است: ۳۷۷ هجری قمری
پایان اولین ویرایش شاهنامه سه سال پیش است بر تخت نشستن سلطان محمود غزنوی: ۳۸۴ هجری قمری
سلطان محمود غزنوی در جایگاه امیر به تخت نشست: ۳۸۷ هجری قمری
درگذشت پسر فردوسی: ۳۹۶ هجری قمری
پایان دومین ویرایش شاهنامه زمانی که فردوسی هفتاد و یک ساله بود: ۴۰۰ هجری قمری
برکناری ابوالعباس اسفراینی از مقام وزارت توسط سلطان محمود غزنوی و جایگزین کردن پی با احمد میمندی: ۴۰۱ هجری قمری
کشته شدن ابوالعباس اسفراینی زیر شکنجه به دستور سلطان محمود غزنوی: ۴۰۴ هجری قمری
سرایش حجم نامهای برای نکوهش سلطان محمود به خاطر بدعهدیاش در دادن پاداش: پیش از ۴۰۹ هجری قمری
برکناری احمد میمندی از مقام وزارت و زندانی شدن وی به دستور سلطان محمود غزنوی: ۴۱۲ تا ۴۱۶ هجری قمری
درگذشت فردوسی: ۴۱۶ هجری قمری
کنییه او ابوالقاسم و تخلص و شهرتش فردوسی است، هیچ اطلاعات و آگاهی قطعی از نام و خانوادهاش در دسترس نیست هرچه که گفته شده تنها یک احتمال است.
در منابع گوناگون اسامی مختلفی برای فردوسی ارائه شده است، برای مثال در دیباچه (نوشتهای در ابتدای داستان یا نمایش که معمولاً برای شروع حکایت و جلب توجه خواننده نگاشته میشود) برخی از نسخههای دستنویس شاهنامه، نام او منصور و در برخی دیگر حسن یا احمد آمده است، در برخی منابع به نام پدر او هم اشاره شده و اسامی مختلفی برای وی در نظر گرفته میشود برای مثال در عدهای از منابع نام پدر او حسن و در عده دیگر احمد یا علی و نام پدربزرگش شرفشاه یاد شده است.
تنها اسمی که میدانی به طور قطع متعلق به اوست (ابوالقاسم فردوسی طوسی) است و در درست بودن این نامی چکی وجود ندارد. اینکه چرا ایشان تخلص فردوسی را برای خود برگزیدهاند، هنوز مشخص نیست و نمیتوان راجب این اقدام ایشان نظر محکمی ارائه کرد ولی با این حال عدهای معتقدند که اسم به دیدار ایشان با سلطان محمود غزنوی ارتباط دارد و سلطان محمود چنین لقبی را به ایشان اهدا کرده است، پویا منظور سلطان محمود این بوده که ایشان مردی هستند که از بهشت (فردوس) آمدهاند.
نام ایشان همه جا به عنوان ابوالقاسم فردوسی شناخته شده است. نام کوچک ایشان در منابع قدیمی مانند کتاب عجایب المخلوقات از زکریای قزوینی و کتاب تاریخ گزیده (کتاب تاریخی به فارسی نوشته حمدالله مستوفی، دربردارنده تاریخ عمومی جهان از آغاز آفرینش تا زمان نوشتن آن است که در ۷۳۰ به نام غیاث الدین محمد، پسر خواجه رشیدالدین فضل الله تالیف شده است، نثر این کتاب بسیار روان است) و سومین پیشگفتار کهن شاهنامه، (حسن) نوشته شده است اما در منابع دیگری مانند ترجمه شاهنامه فردوسی به عربی توسط بنداری اصفهانی (بنداری، قوام الدین فتح بن علی بن محمد اصفهانی، مورخ ایرانی قرن هفتم و مترجم شاهنامه فردوسی به زبان عربی)، پیشگفتار کتاب شاهنامه دستنویس موزه فلورانس و پیشگفتار شاهنامه بایسنقری و نوشتههای برگرفته از آن، (منصور) ذکر شده است.
قبل از همه اینها، قدیمیترین کتابی که درباره فردوسی، نام، تخلص و شهر او صحبت کرده، کتاب گرشاسبنامه (گرشاسبنامه منظومهای حماسی، سروده اسدی طوسی در سده پنجم هجری قمری است) می باشد.
نام پدر فردوسی در کتاب تاریخ گزیده و سومین پیشگفتار کهن شاهنامه، (علی) ذکر شده است. محمد امین ریاحی وزیر آموزش و پرورش ایران پیشین، ادیب، تاریخ نگار و سیاستمدار معاصر ایرانی، پدیدآورنده آثار پژوهشی در زمینه فرهنگ ایرانی، ادبیات فارسی، فردوسی و شاهنامه، حافظ و تاریخ ایران بوده است، او پس از بررسی کهنترین منابع قابل دسترسی، نام حسن بن علی را از همه منطقی تر و درستتر اعلام کرده است، محمد امین ریاحی همانند بسیاری از پژوهشگرانی که زندگی فردوسی را مورد مطالعه قرار دادهاند، او را از هرگونه تعصب مذهبی برکنار میدانند.
برای پدر فردوسی در منابع کم ارزشتر، نامهای دیگری هم در نظر گرفته شده است، برای مثال در پیش گفتار شاهنامه بایسنقری و کتابهای هفت اقلیم، مجالس المومنین و مجمع الفصحا، تذکره الشعرا، حماسه ملی ایران به نادرست بودن نام فخرالدین اشاره شده میگویند که دادن لقبهایی که در انتهایشان (الدین) داشته اند، در زمان آغاز نوجوانی فردوسی پرکاربرد بوده و بیشتر به امیران و پادشاهان قدرتمند نسبت میدادند، به همین دلیل پدر فردوسی به هیچ عنوان نمی توانسته چنین لقبی داشته باشد.
عمر فروخ ادیب، تاریخ پژوه، دانش آموخته دکترای فلسفه و استاد زبان عربی و مترجم لبنانی بوده است، او نام و اصل و نصب فردوسی را ابوالقاسم منصور بن احمد بن فرخ فردوسی نوشته است.
محمد بن عبدالله نیشابوری (مشهور به ابوعبدالله و حاکم نیشابوری) و فردوسی در یک دوره زندگی می کردند، حاکم نیشابوری درباره نامگذاری در آن دوران میگوید: با مطالعه نام و نشانهای متعدد میتوان این نتیجه رسید که اغلب ابوالحسنها، علی نام دارند و بیشتر ابوعبداللهها، محمد نام دارد.
با توجه به گفتههای حاکم نیشابوری میتوان به این نتیجه رسید که چون فردوسی مسلمان بوده پس کنیه او ابوالقاسم است و وقتی درباره نام او که آیا منصور است یا حسن شک کنیم، میتوانیم از روی گفتههای ایشان نام حسن را برای جناب فردوسی انتخاب کنیم.
پرورش و بالندگی:
با توجه به گفتههای فردوسی، میتوان فهمید که او دهقان بوده و در خانوادهای که پیشه آنها هم دهقانی بوده است، متولد شده.
دهقانان کسانی بوده اند که در دوران پیش از اسلام و سدههای دوم و سوم هجری قمری زمین داشتند و برای حفظ و نگهداری از جایگاه مالی و اجتماعی شان به اسلام روی آورده و به همین دلیل به رسم و رسوم و سنتهای نیاکان و اجداد خود عشق میورزیدند و برای حفظ و نگهداری از آنها تمام سعی و تلاش خود را میکردند.
فرزندان این طبقه از جامعه با آداب و رسوم ایرانی آشنا شده و در چنین محیطی پرورش مییافتند، آنها از سنتها و فرهنگ ملی ایرانی حفاظت کرده و در جهت گسترش آن تلاش میکردند.
درباره دوران کودکی، نوجوانی و جوانی فردوسی اطلاعات موثقی در دسترس نیست چون فردوسی درباره این موضوعی صحبتی نکرده است، همچنین هیچ کدام از منابع کهن و قدیمی به جای مانده از آن زمان درباره این بازه از زندگی فردوسی، سخنی به میان نیاوردهاند به همین دلیل اگر بخواهید درباره این موضوع تحقیق کنید چیزی جز افسانه و خیال پردازی عایدتان نمیشود، با وجود همه این کاستیها، اگر به مفاهیم موجود در شاهنامه و ایدههای پشت آنها توجه کنید، متوجه میشوید که او از همان دوران کودکی به علم و مطالعه علاقمند بوده و اشعار زیادی را مطالعه و بررسی کرده است، همین اقدامهای به ظاهر کوچک باعث شدهاند که او اندوخته عظیمی از اطلاعات را کسب کرده و بعدها از همین انداخته برای نوشتن شاهنامه استفاده کرده است، دوران کودکی و جوانی فردوسی در زمان حکومت سامانیان سپری شد و از آن جهت که شاهان سامانی به ادبیات علاقه زیادی داشتند، بستری مناسب برای دوستداران ادب فارسی فراهم شد و توجه و علاقه به این موضوع در بین مردم پررنگتر شد. فردوسی در دورانی زندگی میکرد که داستانهای کهن ایرانی بسیار مورد توجه قرار میگرفتند، فردوسی در کتابش به این مورد اشاره کرده و داستانهایی مرتبط با این موضوع نقل کرده است.
آموزش و دانش:
با مطالعه شاهنامه متوجه میشویم فردوسی با زبان عربی و آثار متعلق به شاعران عرب و نیز با زبان پهلوی به طور کامل آشنا بوده است. تئوذور نلدکه معتقد است که فردوسی به علم و دانش دوران خودش به ویژه علم و دانش مربوط به امور دینی و فلسفی، به شکلی جامع و کامل آگاهی نداشته و به طور عمیق آنها را نیاموخته است، دانش او دانشی خودآموز و کلی بوده و به اندازه یک فرد باسواد و در سطح دانستههای عمومی از این دانشها آگاهی داشته است، او معتقد است که فردوسی با زبان پهلوی آشنا نبوده و به آن تسلطی نداشته است، خالقی مطلق هم با نلدکه هم عقیده بوده و گفتههای ایشان را تایید کردهاند، در مقابل برخی از افراد مانند حسن تقیزاده و شیرانی بر این باورند که فردوسی به طور عمیق و جامع با علم و دانش روزگار خود آشنا بوده و اطلاعات زیادی داشته است.
حتی برخی از افراد مانند جناب بدیع الزمان فروزانفر و احمد مهدوی دامغانی نیز بر این باورند که فردوسی علاوه بر علوم دوران خودش با شعر و نثر عرب، آشنایی کامل داشته و دانش و آگاهی وی در این زمینه هم گسترده بوده است.
درباره این موضوع که فردوسی با زبان پهلوی آشنا بوده است یا خیر اختلاف نظر وجود دارد، برخی پژوهشگران مانند سعید نفیسی و حبیب یغمایی و لازار، معتقدند که فردوسی با زبان پهلوی آشنایی داشته است، اما برخی دیگر مانند تئودور نلدکه، محمد تقی بهار و شاپور شهبازی و جلال خالقی مطلق این موضوع را رد کرده و معتقدند که فردوسی با زبان پهلوی هیچ آشنایی نداشته است.
جناب صفر عبدالله معتقدند که آشنایی فردوسی با زبان پهلوی، در حد کلمات و لغات میباشد و فراتر از آشنایی با لغات و کلمات نیست.
منطقیترین نتیجهگیری که میتوان داشت این است که بگوییم فردوسی با زبان عربی آشنا بوده اما توانایی این را نداشته که از آن برای نوشتن نظم یا نثر استفاده کند، فردوسی نمیتوانسته متونی که زبان پهلوی نوشته شده بودند را مطالعه کند ولی اگر کسی نوشته را برای او میخواند، او میتوانست معنی و مفهوم آن نوشته را درک کند، میتوان گفت که فردوسی با زبان پهلوی آشنا بوده اما توانایی خوانش آن را از روی متن نداشته است.
در شاهنامه هیچ نشانهای وجود ندارد که به ما ثابت کند او با زبان پهلوی آشنا بوده است، در شاهنامه نشانههای متعددی وجود دارند که به ما ثابت میکنند فردوسی با علوم مربوط به ستاره شناسی، فلسفه و دانشهای دیگر آشنا بوده است اما از روی این نشانهها نمیتوان به میزان تسلط فردوسی بر روی این علوم یا عمق این دانش و آگاهی پی برد.
هر کس که نگاهی هر چند سطحی و کلی به شاهنامه انداخته باشد قطعاً متوجه میشود که او با فرهنگ، تاریخ، آیینهای ایران باستان و همچنین زبان فارسی به طور کامل و جامع آشنا بوده است و اطلاعات بسیار زیادی در این زمینهها داشته است اما این شکل و فرم از علم و دانش در زبان فردوسی مرسوم نبوده و کمتر کسی راجب این علوم به مطالعه و تحقیق میپرداخته و امروزه هم به این دانشها که در تار و پود شاهنامه تنیدهاند، چندان بهایی داده نمیشود.
خانواده:
درباره زندگی و چگونگی معیشت فردوسی در دوران قبل از سرایش شاهنامه هیچ اطلاعات دقیق و موثقی وجود ندارد فقط اینکه چون پسر فردوسی در سال ۳۵۹ هجری قمری متولد شده است، پس میتوان فهمید که فردوسی قبل از سال ۳۵۸ هجری قمری ازدواج کرده است.
درباره همسر فردوسی هیچ اطلاعاتی وجود ندارد، برخی پژوهشگران مانند حبیب یغمایی و محمد تقی بهار و ذبیح الله صفا، گمان میکنند زنی که ویژگیهایش در آغاز داستان بیژن و منیژه گفته شده است، همان همسر فردوسی است، با توجه به داستان شاهنامه میتوان برداشت کرد که احتمالاً همسر فردوسی، زنی دارای اصل و نسب و صاحب کمال و زیبایی بوده است، این توانایی نواختن ساز چنگ را داشته است و مانند فردوسی در خانواده دهقان نژاد متولد شده و رشد کرده است.
او چیزهایی که در این خانوادهها به دختران آموزش داده میشده را آموخته و از آنها بهره گرفته است.
پسر فردوسی در سال ۳۹۶ هجری قمری زمانی که سی و هفت سال بیشتر نداشت و پدرش شصت و هفت ساله بود دار فانی را وداع گفت و به دیدار حق شتافت.
فردوسی از این اتفاق ناخوشایند به رنج آمد و غم و اندوه زیادی تحمل کرد، فردوسی به دلیل اینکه پسرش در مرگ از او پیشی گرفته بود، بسیار ناراضی بود و گله میکرد به همین دلیل از خداوند خواست تا گناهان فرزندش را بیامرزد و او را مورد لطف و رحمت خود قرار دهد. طبق گفتههای نظامی عروضی، از فردوسی فقط یک دختر به جای ماند و فردوسی پاداش شاهنامه را بیشتر برای رفاه و آسایش تنها دخترش میخواست.
پس از مرگ فردوسی، دخترش آن پاداش را نپذیرفت و در عوض از آن برای انجام امور خیر مانند بهبود کاروانسرای چاه استفاده کرد.
سرودههای فردوسی:
درست است که فردوسی از زمانی که حدود سی سال سن داشت، سرودن شاهنامه را بر پایه شاهنامه ابومنصوری آغاز کرد اما اینکه فکر کنیم او قبل از سی سالگی از استعدادهایش استفاده نمیکرده، کاملا غلط است و اگر به تواناییهای فردوسی و چشمه خروشان استعدادهایش توجه کنیم، قطعاً میتوانیم حدس بزنیم که او در جوانی هم به سرودن شعر میپرداخته برخی معتقدند که بخشهایی از شاهنامه هم در همان دوران و بر پایه داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، نوشته شده است.
این اعتقاد از آنجایی شکل میگیرد که از شاهنامه، نسخههای دستنویس زیادی وجود دارد، نسخهها با یکدیگر در تناقض بوده و ناهمگونیهایی با یکدیگر دارند. افسانههایی نیز وجود دارند و در آنها گفته میشود که فردوسی، داستانهایی را به صورت جدا میسروده و از این داستانها رونویسیهایی تهیه می شده و دست به دست میگشته است. خود فردوسی هم در حین نوشتن شاهنامه به این موضوع اشاره کرده است. از میان داستانهایی که احتمال میدهند در دوران جوانی فردوسی سروده شده باشند، میتوان به داستانهای (چند پادشاهی نخست، بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش) اشاره کرد و از آنها نام برد.
تنها سروده ای که با اطمینان کامل میدانیم که متعلق به خود فردوسی است شاهنامه میباشد، برخی معتقدند سرودهها و نوشتههای دیگری هم وجود دارند که متعلق به فردوسی هستند اما بیشتر این اعتقادها، بی پایان اساس بوده و خرافاتی بیش نیستند. یکی از معروفترین آنها مثنوی به اسم یوسف و زلیخا است که در پیشگفتار شاهنامه بایسنقری وجود دارد و سرودهای از فردوسی به شمار میرود اما پژوهشگرانی مانند مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ این مورد را رد کرده است و کس دیگری را به عنوان نویسنده مثنوی یوسف و زلیخا اعلام میکند.
اشکال دیگری هم وجود دارند که متعلق به فردوسی در نظر گرفته میشوند، برای مثال چند قطعه، چهارپاره، رباعی، قصیده و غزل هستند که پژوهشگران در اینکه سراینده آنها فردوسی باشد، بسیار مردد و دودل هستند، این تردید و دودلی راجب سرودههایی که قالبشان قصیده میباشد، بسیار شدیدتر است چون اغلب، خاستگاه قصیدهها را متعلق به روزگار صفویان میدانند. کتابهای مخزن الغرائب، لباب الالباب، تذکره آتشکده، هفت اقلیم، ریاض الشعرا و تذکره بتخانه، قالبهای قصیده و قطعه و رباعی را به فردوسی نسبت دادهاند که برخی از آنها مورد تایید نبوده و در درستی و نادرستی آنها شک و تردید وجود دارد، در این میان احتمال اینکه یک غزل، دو قطعه و دو رباعی از آن اشعار شبههدار متعلق به خود فردوسی باشد، بسیار زیاد است.
جناب تقیزاده معتقدند که برخی از این سرودههای شبههدار متعلق به فردوسی نیستند چون سبک و سیاقشان با سبک و سیاق فردوسی فرق دارد، زبان و سبک این اشعار با زبان و سبک فردوسی متفاوت بوده و با دیگر اشعار سده چهارم هجری قمری فرق دارند و نمیتوانند متعلق به این دوران باشند.
سرایش شاهنامه:
شاهنامه جزو یکی از مشهورترین و بزرگترین نوشتههای ادبیات فارسی است، شهرت این اثر آنقدر زیاد است که نویسنده آن، فردوسی هم به شهرت رسیده و امروزه کمتر کسی در جهان پیدا میشود که حداقل یک بار اسم فردوسی به گوشش نخورده باشد. فردوسی زمانی شاهنامه را سرود که زبان فارسی دری به اندازه کافی در میان مردم رواج یافته بود اما در شکل و فرم آن تفاوتهایی وجود داشت، برای مثال در لهجه هر شهر و ناحیه، واژهها و مسائل این چنینی تفاوتهایی وجود داشت، میتوان گفت با اینکه سراسر سرزمینهای فارسی زبان به زبان فارسی دری صحبت میکردند اما در نحوه استفاده از آن یکپارچگی خاصی وجود نداشت، گردآورندگان کتاب مصالک و ممالک به برخی نکتهها در این زمینه اشاره کردهاند.
فردوسی در روزگار منصور بن نوح، امیر سامانی، چند داستان سروده بود. پس از آن در حدود سال ۳۷۰ هجری قمری در روزگار نوح دوم پسر منصور، زمانی که دقیقی از دنیا رفته بود، به نظم درآوردن متن شاهنامه ابومنصوری را آغاز کرد. از منابع گوناگون این گونه استدلال میشود که دقیقی به دستور شاه سامانی، به نظم درآوردن شاهنامه را آغاز کرده بود و فردوسی هم برای دنبال کردن کار دقیقی تصمیم گرفت تا به بخارا، پایتخت سامانیان، سفر کند تا هم شاه سامانی فرمان ادامه کار را صادر کند و هم از ایشان پشتیبانی مالی دریافت کند، او از این کار هدف دیگری هم داشت، او میخواست از نسخه منثور شاهنامه ابومنصور محمد بن عبدالرزاق که در آن زمان برای استفاده دقیقی در کتابخانه دربار سامانی قرار داشت و در همان جا مانده بود، بهرهمند شود تا اینکه یکی از دوستانش که او هم اهل خراسان بود (کسی که در پیشگفتار بایسنقری، محمد لشکری نام برده شده است) دستنویسی از کتاب شاهنامه ابومنصوری را در اختیار فردوسی گذاشت، بعد از این اتفاق فردوسی از سفر پشیمان شد و به نظم درآوردن شاهنامه را در شهر و دیار خودش آغاز کرد، او در آغاز از طرف امیرک منصور، فرزند ابومنصور محمد بن عبدالرزاق پشتیبانی مالی دریافت میکرد اما این دوران دوام زیادی نداشت و با کشته شدن امیرک منصور پایان یافت.
فردوسی سرایش شاهنامه را در سال ۳۸۴ هجری قمری یعنی سه سال قبل از به تخت نشستن سلطان محمود غزنوی به پایان رساند، این نسخه، اولین ویرایش از شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به شانزده سال دیگر، ویرایش دوم شاهنامه را به پایان رساند، او در ویرایش دوم، سرودههای شاهنامه را پرمایهتر کرده و در پیراسته کردن آن کوشید.
در این سالها که فردوسی وقت و انرژیاش را صرف سرایش شاهنامه میکرد، سلسله سامانیان سقوط کرده و غزنویان روی کار آمدند و سلطان محمود غزنوی فرمانروا شد و به تخت نشست، با توجه به خط زمانی در مییابیم که در ویرایش اول شاهنامه، سلطان محمود غزنوی مورد حمد و ستایش قرار نگرفته بود، چون در آن زمان هنوز به قدرت نرسیده بود و در ویرایش دوم این قسمت اضافه شده است و احتمال میدهند سرودهای که در باب ستایش منصور بن ابومنصور گفته شده بود، طولانیتر از آن چیزی باشد که اکنون وجود دارد، حتی این امکان هم وجود دارد که این مدح و ستایش در ویرایش اول برای امیرک منصور گفته شده باشد.
فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری زمانی که خودش شصت و پنج ساله بود، تصمیم گرفت که شاهنامه را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کند به همین دلیل شاهنامه را برای بار دوم ویرایش کرد، فردوسی در ویرایش دوم بخشهای مربوط به پادشاهی سلسله ساسانیان را تکمیل کرد. ویرایش دوم شاهنامه در ۲۵ اسفند سال ۴۰۰ هجری قمری برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ میلادی، زمانی که فردوسی هفتاد و یک ساله بود به پایان رسید.
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک
همی زیر بیت اندر آرم فلک
تن شاه محمود آباد باد
سرش سبز و جان و دلش شاد باد
چنانش ستایم که تا در جهان
سخن باشد از آشکار و نهان
مرا از بزرگان ستایش بود
ستایش ورا در فزایش بفاز
که جاوید باد آن خردمند مرد
همیشه به کام دلش کار کرد
همش رای و هم دانش و هم نسب
چراغ عجم، آفتاب عرب
سرآمد کنون قصه یزدگرد
به ماه سپندار مذ روز ارد
ز هجرت شده پنج هشتاد بار
به نام جهان داور کردگار
علی دیلم در شاهنامه نام یکی از کاتبان شهر طوس است که از متن شاهنامه رونوشت برمیداشت. او به همراه بودلف که راوی شاهنامه بود، ظاهراً از این کار خود مزدی هم دریافت میکردند. طبق گفتههای عروضی سمرقندی، علی دیلم شاهنامه را در هفت دفتر نوشت و فردوسی به همراه بودلف آن را به دربار غزنه نزد سلطان محمود برد.
در آنجا به کمک احمد بن حسن میمندی، وزیر سلطان محمود، شاهنامه را به سلطان محمود تقدیم کرد اما به خاطر بدگویی حسودان راجب فردوسی و اینکه فردوسی پیرو مذهب شیعه بود، سلطان محمود از شاهنامه استقبال نکرد و به جای پاداش نخستین شصت هزار دینار که وعدهاش را از پیش داده بود، مبلغی بسیار کم و بیارزش را برای او در نظر میگیرد و سرانجام هم بیست هزار درهم بیشتر به فردوسی نمیدهد، به همین دلیل فردوسی تا پایان عمرش، بخشهای دیگری را هم به شاهنامه اضافه کرد که در آنها از سلطان محمود گله و شکایت کرده و به نکوهش و سرزنش او پرداخته است، ما در این بخشها اضافه میکند که سراینده (خودش) از اوضاع زمانه و شرایط پیش آمده ناراحت است. به این بخش که در آن به نکوهش سلطان محمود پرداخته شده است، حجو نامه میگویند. بیتی در حجم نامه وجود دارد که فردوسی در سالهایی پس از سرایش شاهنامه به سن خود اشاره میکند و خود را هشتاد ساله خوانده است:
کنون عمر نزدیک هشتاد شد
امیدم به یک باره بر باد شد
نظامی عروضی و فریدالدین عطار، اشاره میکنند که سرودن شاهنامه حدود بیست و پنج سال طول کشیده است ولی در سه قسمت مختلف از حجونامه به عدد سی اشاره شده و یک بار دیگر هم به سی و پنج سال اشاره شده است.
اگر شروع سرایش شاهنامه را سال ۳۶۷ هجری قمری و پایان سرایش آن را سال ۴۰۰ هجری قمری در نظر گیریم، متوجه میشویم که سرودن شاهنامه سی و سه سال زمان برده است. جلال خالقی مطلق هم با اشاره به بازنگری شاهنامه پس از سال ۴۰۰ هجری قمری و اینکه بیژن و منیژه بعد از سال ۴۰۰ هجری قمری سروده شد، به این نتیجه میرسد که فردوسی سی و پنج سال از عمر خویش را بر سر سرایش شاهنامه گذاشته است.
سروده دیگری که احتمال میدهند از جانب خود فردوسی باشد، حجونامهای در باب سرزنش و نکوهش سلطان محمود است.
نظامی عروضی میفرمایند که هجو نامه در اصل صد بیت داشته است ولی تنها شصت بیت از آن باقی مانده است. ویرایشهای گوناگونی برای این حجونامه ارائه شده است که شمار ابیات آنها از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت متغیر است. برخی از پژوهشگران معتقدند که این حجونامه متعلق به فردوسی نیست برای مثال محمود شیرانی با در نظر گرفتن اینکه بسیاری از ابیات این حجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر کپی برداری شدهاند و بیتهای غیر تکراری از ارزش ادبی پایینی برخوردارند ادبیاتشان در خور فردوسی نمیباشد، به این نتیجه رسید که این حجونامه ساختگی است و اشتباها به نام فردوسی درآمده است اما محمد امین ریاحی با در نظر گرفتن اینکه از این حجونامه شهریارنامه عثمان مختاری، از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نواده محمود که پیش از چهار مقاله نظامی عروضی نوشته شده است، نام برده شده پس میتوان سروده شدن حجونامه به دست فردوسی را پذیرفتنی اعلام کرد.
پژوهشگرانی مانند نلدکه، تقیزاده و صفا بر این باورند که حجونامه متعلق به خود فردوسی است و اغلب ابیات آن اصالت داشته و توسط خود فردوسی سروده شده است، نلدکه برای این نظریه خود دلیل منطقی میآورد، او میگوید که در ابیات حجونامه بارها از کلمه (این نامه) استفاده شده است، او از این کلمه اینگونه برداشت میکند که فردوسی به پیوست شاهنامه، حجونامه را آورده است تا با این کار همه بیتهای پراکنده در شاهنامه را که در ستایش سلطان محمود بودهاند را زیر سوال ببرد. همچنین جلال خالقی مطلق بر این باور است که در حجونامه بیتهای بسیار زیبایی وجود دارند که از اصالت زیادی برخوردار بوده و ارزش ادبی فراوانی دارند، ایشان معتقدند که برخی افراد مانند محمود شیرانی به خاطر طرفداری از سلطان محمود، حجونامه را متعلق به فردوسی نمیدانست.
بیتی در حجونامه وجود دارد که در آن فردوسی به هشتاد سالگی خود اشاره میکند بنابراین میتوان فهمید که حجونامه قبل از سال ۴۰۹ هجری قمری سروده شده است.
پشتیبانان فردوسی:
فردوسی شش نفر را در شاهنامه مورد حمد و ستایش قرار داده است، اولی منصور بن ابومنصور محمد فرزند حکمران طوس در آغاز سرایش شاهنامه، دومی سلطان محمود، سومی ابوالعباس اسفراینی وزیر سلطان محمود، چهارم نصر بن سبکتکین برادر کوچکتر محمود و سپهسالار خراسان، پنجم ارسلان جاذب والی و حاکم طوس و ششم حیی بن قتیبه عالم خراج و مالیات طوس می باشند.
از میان همه این شش نفر، فردوسی منصور را به عنوان فردی بخشنده، وفادار و جوانمرد معرفی کرده و او را گرامی میدارد. تنها جایی که فردوسی بدون هیچ تزویر و ریاکاری از دریافت کمک مالی کسی سخن به میان میآورد، درباره منصور است و از آن جهت که این ستایش بعد از مرگ منصور نوشته شده است پس نمیتوانیم بگوییم که فردوسی برای جلب رضایت و توجه وی این مورد را آورده است، علاوه بر همه اینها باید توجه کنیم که فردوسی حتی پس از ستودن سلطان محمود غزنوی هم این ستایش را از شاهنامه حذف نکرده، با در نظر گرفتن همه این موارد متوجه میشویم که فردوسی برای منصور احترام زیادی قائل بوده است تا جایی که در داستان ایرج آنجا که سخن از سرزنش کشنده ایرج است، گویا ایرج با منصور همانند میشود.
به جز منصور، تنها کسی که به فردوسی کمک میکرده، حیی بن قتیبه بوده است. فردوسی کمک مالی کرده و او را از پرداخت مالیات زمین معاف کرده بود به همین دلیل اعتقاد بر این است که ایشان مسئول و مامور مالیات بوده است، فردوسی راجع به ایشان به خوبی سخن میگوید و به نیکی از ایشان یاد میکند و عنوان آزاده را به او نسبت میدهد.
بعد از این دو نفر، در شاهنامه از کمک و پشتیبانی هیچکس سخن به میان نیامده است. افزون بر این شش تن، فردوسی از اشخاص دیگری هم یاد میکند مانند ابومنصور عبدالرزاق، دقیقی، علی دیلم و بودلف در پایان شاهنامه اما هیچ کدام را نمیتوان مدح و ستایش در نظر گرفت.
عروضی سمرقندی، علی دیلم را از بودلف جدا میشمارد، عروضی مینویسد که علی دیلم، شاهنامه را در هفت جلد برای فردوسی پاک نویسی کرده و بودلف، راوی وی بوده است. با توجه به سخنان عروضی میتوان فهمید که این دو نفر از راه نوشتن و بازگویی شاهنامه برای بزرگان و صاحب منصبان طوس، مزدی هم دریافت میکردهاند.
نظامی عروضی میفرماید که وزیر سلطان محمود، احمد بن حسن میمندی، همیشه از فردوسی حمایت کرده و پشتیبان او در دربار سلطان محمود بوده است، اما در درست بودن از عقیده شک و تردید وجود دارد زیرا با اینکه میمندی در دربار سلطان محمود از جایگاه و منصب بالایی برخوردار بوده است اما در هیچ قسمتی از شاهنامه به او اشاره نشده و نامی از او به میان نیامده است. از سوی دیگر گفته میشود که میمندی انسانی اهل سنت و بسیار متعصب بوده است، او با رافضیان (برخی از مسلمانان برای اشاره به شیعیان از این اصطلاح استفاده میکنند) قرمطیان (قرمطی ها از لحاظ مذهبی شاخه ای از شیعه اسماعیلی بودند. آنها پس از مرگ امام ششم شیعیان، به امامت محمد بن اسماعیل، فرزند اسماعیل بن جعفر اعتقاد داشته و باور داشتند که او باز خواهد گشت و به عنوان مهدی دوران، عدالت را به وجود خواهد آورد) دشمنی آشکاری داشته است گمان میرود که در برکناری و کشته شدن ابوالعباس اسفراینی وزیر سابق سلطان محمود در سالهای ۴۰۱ و ۴۰۴ هجری قمری و همچنین در کشته شدن حسنک وزیر در سال ۴۲۲ هجری قمری که لفظ رافضی را به او نسبت میدادند، نقش بسزایی داشته است. میمندی بعد از اسفراینی به مقام وزارت منصوب شد، او دستور داد نامههای دولتی را که در آن دوران به زبان فارسی نوشته میشدند، به زبان عربی برگردانند. میمندی تا سال ۴۱۲ یا ۴۱۶ هجری قمری وزیر بود و سپس برکنار شده و به زندان افتاد، بعد از او حسنک میکان عهدهدار مقام وزارت شد، بنابراین وزیری که سلطان محمود را از رفتارش با فردوسی پشیمان کرد، حسنک وزیر بوده است.
داستانهای زندگی:
درباره فردوسی و شاهنامه، مطالب منسجم و موثقی وجود ندارد، مطالب موجود از انسجام و پیوستگی خاصی برخوردار نیستند و همین موضوع باعث به وجود آمدن نواقص زیادی شده است، همه اینها به علاوه شور و دلبستگی مردم دوستدار فردوسی و خیال پردازی شاهنامه خوانان باعث شده که افسانههای فراوانی درباره فردوسی و شاهنامه شکل بگیرند، اغلب این مطالب دیپای و اساس بوده و سند و مدرک خاصی ندارند، این افسانهها با منابع تاریخی و متن شاهنامه همخوانی نداشته و مطابقت ندارند.
از جمله این داستانها و افسانهها میتوان به داستان راه یافتن نسخه پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، رویارویی فردوسی واسه سراینده دربار غزنویان (عنصری، فرحی، عسجدی)، داستان فرار فردوسی به بغداد، هند، طبرستان یاغستان پس از نوشتن حجو نامهای برای سلطان محمود، داستان پیشکش کردن شاهنامه به سلطان محمود به سبب نیازمندی و تنگدستی وی در فراهم آوردن جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادن پیشکشی که سلطان محمود فردوسی نوین داده بوده است و به پیشنهاد احمد بن حسن میمندی به جای زر، سیمین فرستاده بود و فردوسی آن پول را به حمامی و آنکه دوشاب و شراب میفروشد، بخشید و سپس پشیمانی سلطان محمود و همزمانی رسیدن پاداش زر با مرگ فردوسی اشاره کرد.
جلال خالقی مطلق ادیب، زبانشناس، ایرانشناس و شاهنامه پژوه ایرانی است، عمده کارهای پژوهشی او در زمینه شاهنامه و حماسه سرایی در ایران بوده است.
خالقی مطلق اشاره میکند که تعداد مقالات و دانستهها درباره زندگی فردوسی پس از سال ۴۰۰ هجری قمری بیشتر از چهار عدد نیست و به همین دلیل با اینکه صحت و درستی برخی گفتهها مانند آنچه نظامی عروضی سمرقندی نویسنده و شاعر ایرانی سده ششم هجری قمری آورده است، جای تردید دارد اما از سویی دیگر دلیل محکمی هم برای نقض کردن آنها وجود ندارد و درستی برخی از آنها با مطالعه و سنجش منابع دیگر اثبات میشود. مانند داستان سفر فردوسی به غزنه و رویایی او با محمود که در کتاب تاریخ سیستان از محمد تقی بهار آورده شده است یا نمونه دیگر اینکه حکیم نظامی گنجوی و عطار نیشابوری هم به کشمکش فردوسی با محمود و ناسپاسی محمود در حق فردوسی و حتی شراب نوشی فردوسی و بخشیدن پاداش سلطان محمود غزنوی اشاره کردهاند.
خالقی مطلق اشاره میکند که شراب نوشی و بخشیدن پاداش، فرار کردن از غزنه و رفتن به هرات و سفر به طبرستان نزد اسپهباد شهریار سوم، شانزدهمین حاکم از خاندان باوندیان، طبق چهار مقاله باقیمانده قابل اثبات است اما ایشان سفر بغداد و رفتن به اصفهان را که در برخی پیشگفتارهای دست نویس و بهش های اضافه شده به شاهنامه دیده میشوند را افسانه میدانند.
علاوه بر همه اینها، در پیشگفتار بایسنقری، داستانی راجب سفرنامه ناصر خسرو آمده است، در این داستان گفته میشود که ناصر خسرو در سال ۴۳۷ هجری قمری در راه سرخس به طوس، کاروانسرای عظیم و بزرگی در روستای چاهه مشاهده میکند، درباره این کاروانسرا میگویند از پاداشی که سلطان محمود غزنوی برای فردوسی فرستاده بوده است ساخته شده، چون فردوسی در آن زمان در قید حیات نبوده و دخترش به عنوان بازمانده خانواده این پاداش را قبول نکرده است.
این روایت در دست نویسهای سفرنامه وجود ندارد اما سید حسن تقیزاده که کتابی با عنوان (تحقیقی در احوال ناصر خسرو قبادیانی) نوشته است، احتمال میدهد که این روایت درست باشد.
تئودور نلدکه که یکی از برجستهترین خاورشناسان آلمانی، قرآن پژوه و نویسنده کتاب تاریخ قرآن به زبان آلمانی است، در ابتدا با توجه به شواهد موجود این تفکر را قبول کرد ولی بعدها نظرش تغییر کرد و از رای خویش برگشت.
فردوسی از نگاه دیگر:
فردوسی دهقان و دهقانزاده بود. او در زمان حکومت سامانیان و همزمان با جنبش استقلالخواهی و هویت طلبی در میان ایرانیان چشم به جهان گشود. شاهان سامانی به زبان و ادبیات فارسی علاقمند بوده و از آن حمایت میکردند به همین دلیل بستری برای پرورش زبان فارسی و اندیشه ایرانی فراهم شد، فردوسی در چنین موقعیتی زندگی خود را آغاز کرد و تحت تاثیر آن قرار گرفت.
فردوسی از گذشتگان خود به خصوص همه آنهایی که در سدههای سوم و چهارم هجری قمری برای پرورش زبان فارسی تلاش کرده بودند تاثیر گرفت و با بهرهگیری از سرمایههای گرانبهای به جای مانده از آنها، توانست شاهکاری را خلق کند که در نوع خود بینظیر و فوق العاده درخشان است.
البته اگر به آثار به جای مانده از فردوسی توجه کنیم و دانش و آموختههای او را به دقت بررسی کنیم، متوجه خواهیم شد که او به زبان عربی نیز مسلط بوده است ولی توانایی این را نداشته که این علم را به رشته تحریر درآورد و آثار منظوم و منصور به آن زبان خلق کند.
شاهنامه بایسنقری نمونهای نفیس، بینظیر و البته نگارهدار از شاهنامه است که به سفارش شاهزاده بایسنقر میرزا تهیه شد و بدین ترتیب به شاهنامه بایسنقری معروف شد، این کتاب معروفترین شاهنامه مصور (نقاشی شده و دارای شکل و صورت) دنیا است. در پیشگفتار بایسنقری نام فردوسی با (حکیم) همراه است که از دید برخی به حکمت خسروانی یا همان فلسفه و عرفان ایران باستان اشاره دارد.
فردوسی پیرو مذهب شیعه بوده و در شاهنامه، فرهنگ ایران پیش از اسلام را با فرهنگ ایران پس از اسلام پیوند داده است. با توجه به شاهنامه، میتوان چنین برداشت کرد که فردوسی از آیینهای ایران باستان مانند زروانی (دینی مشتق شده از دین زرتشت که در دوران ساسانیان در ایران اهمیت زیادی داشت)، مهرپرستی یا میترائیسم (آیینی که بر پایه پرستش میترا، ایزد ایران باستان، عدالت، پیمان و جنگ، در دوران پیش از آیین زرتشت بنیان نهاده شد)، مزدیسنا (دینی یکتاپرستانه و نیمه دوگانه باستانی ایران بزرگ است) تاثیر گرفته است، هر چند برخی پژوهشگران سرچشمه این تاثیرپذیریها را منابع کار فردوسی میدانند، که او به آنها بسیار وفادار بوده است.
گفته شد فردوسی در خانواده دهقان چشم به جهان گشود و در چنین محیطی رشد کرد، به سبب همین اصل و نسبی که داشت با فرهنگ و آیینهای باستانی ایران آشنا شد و به خاطر علاقهای که به این زمینه داشت، بعدها بر آگاهی و دانش خود در این زمینه افزود، این علم و دانش تا جایی توسعه یافت و پیشرفت کرد که توانست پایههای علمی شاهنامه را تشکیل دهد و بستری مناسب برای ظهور چنین اثر نفیسی باشد.
اشعار فردوسی علاوه بر اینکه نغز و زیبا بودند، از لحاظ علمی هم پایههای قوی استواری داشتند، به همین دلیل نمیتوانیم شاهنامه را صرفاً یک افسانه در نظر گیریم چون در این صورت از ارزش و اهمیت آن کاستهایم.
فردوسی معتقد بود که عقل و خرد پایه و اساس تمام خوبیها و زیباییهاست، چون صرفاً با تعقل و تفکر میتوان خوب و بد را از یکدیگر متمایز کرد و راه درست را برگزید، اگر راه درست را انتخاب کنیم هم در این دنیا زندگی خوبی خواهیم داشت و هم به رستگاری در آخرت میرسیم.
فردوسی با ظرافت و تیزبینی خاصی منابعش را بررسی کرده و آنها را موشکافی میکرد، بهترین و برترین منبع الهام او کتاب شاهنامه ابومنصوری بوده است. او با دقت و تیزبینی خاص خود، از میان انبوه دانستههایی که در دسترسش بودند، مطالبی را برگزید و گردآوری کرد، مطالبی که از اصالت بیشتری برخوردار باشند و ملتهای بیشتری را پوشش دهند، او با این روش میخواست خود و اثرش را در یاد ایرانیان، ترکان و هندیان زنده نگه دارد و توجه آنها را جلب کند.
سلطان محمود غزنوی و فردوسی:
فردوسی از کشاورزان طوس بود، او فردی دانا و اهل درایت بود که به علم و دانش علاقه زیادی داشت، این علاقه به علم و دانش در کنار علاقه به فرهنگ ایران زمین باعث شد که او داستانهای پیشینیان را مطالعه کرده و کتابی با این موضوع بنویسد، فردوسی تمام تلاش خود را کرد تا تاریخ اساطیری ایران را به صورت نظم یا همان شعر درآورده و آن را به بهترین شکل به رشته تحریر درآورد، او برای این کار به وقت و هزینه زیادی احتیاج داشت بنابراین وی نزدیک به سی سال از عمر و هزینه خود را روی فرهنگ ایران گذاشت تا اینکه توانست شاهنامه را بسراید.
حکیم فردوسی شرح حال خود را در سرودن شاهنامه چنین بیان میکند:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین فارسی
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
فردوسی سرودن شاهنامه را پیش از دوران سلطنت سلطان محمود آغاز کرده بود. او در حین سرودن شاهنامه، به مرور زمان، ثروت و جوانی خود را از دست داد و دچار فقر و تنگدستی شد. تنگدستی و فقر، فردوسی را به این فکر انداخت که شاهنامه را به نام سلطان محمود درآورد تا از این طریق علاوه بر حفظ اثر خود در کتابخانه سلطنتی، سلطان نیز او را تامین مالی کند و به او پاداش دهد، به همین دلیل فردوسی شاهنامه را به نام سلطان محمود کرد و به سمت غزنه پایتخت غزنویان حرکت کرد تا شاهکاری که خلق کرده بود را ارائه کند، دریغ از اینکه نمیدانست سلطان محمود به تاریخ و فرهنگ علاقمند نبوده و بیشتر به اشعاری که در مدح و ستایش پادشاهان نوشته میشوند علاقمند است به همین دلیل وی شاهنامه را آنطور که باید ستایش نکرد و قدر او را چنان که شایسته بود، ندانست و او را سبک و بیارزش کرد.
دلایل متفاوتی از سمت منابع گوناگون ارائه شده است و هر یک دلیل اینکه سلطان محمود، فردوسی و شاهنامهاش را آنطور که شایسته بود، ستایش نکرد را متفاوت ذکر کردهاند. برخی بر این باورند که رقیبان و شاعران هم دوره فردوسی به فردوسی حسادت کرده و با بدگویی از فردوسی، تلاش کردند تا نظر سلطان را راجع به فردوسی خراب کنند تا سلطان به او بیتوجهی کرده و به آنها توجه نماید. برخی دیگر نیز بر این عقیدهاند که فردوسی پیرو مذهب شیعه و سلطان محمود پیرو مذهب سنی بود و احترامی برای شیعیان قائل نبود، به همین دلیل سلطان محمود شاهنامه را اثری ارزشمند ندانسته و بر فردوسی خشم گرفت و گفت:
شاهنامه خود هیچ نیست به جز حدیث رستم و اندر سپاه من، چند هزار مرد چون رستم است.
فردوسی هیچ قصد و نیت ناشایستی از انجام این کار نداشت، تنها هدف او این بود که کتابی که برای نگارشش سالیان زیاد از عمر و جوانی اش را صرف کرده است، حفظ کرده و کاری کند که بعد از مرگش و در اثر گذر زمان به فراموشی و نابودی دچار نشود، هدف دیگری که فردوسی از این کار داشت تامین مالی زندگیاش بود و همه اینها باعث شد که او کتابش را به سلطان محمود غزنوی تقدیم کند و با چنین ناملایماتی روبرو شود.
فردوسی از بیتوجهی و رفتار ناشایست و تحقیرآمیز سلطان محمود ناراحت و آزرده خاطر شد و ابیاتی را در حجو و نکوهش سلطان محمود سرود و از ترس اینکه دوباره مورد ظلم و ناملایمتی قرار گیرد، غزنه را ترک کرد و مدتی را در شهرهای هرات و طبرستان و ری سپری کرد و از شهری به شهر دیگر میرفت.
فردوسی در این باره چنین سرود:
آیا شاه محمود کشورگشاست
ز کس گر نترسی، بترس از خدا
تو بد دین و بد کیش خوانی مرا
منم شیر نر، میش خوانی مرا
یکی بندگی کردم ای شهریار
که ماند ز تو در جهان یادگار
چو بر باد دادند گنج مرا
نشد حاصلی سی و پنج مرا
شنیدم که شه، مطبخی زاده است
به جای طلا، نقره ام داده است
اگر شاه را، شاه بودی پدر
به سر برنهادی مرا تاج زر
و گر مادر شاه، بانو بدی
مرا سیم و زر تا به زانو بدی
پرستارزاده نیاید به کار
و گرچند دارد پدر شهریار
بعد از گذشت چند سال، سلطان محمود از رفتار خود پشیمان شد و دستور داد برای فردوسی هدایایی بفرستند و از او قدردانی کنند، او قصد داشت گذشته را جبران کند و از این طریق از فردوسی دلجویی کند و پشیمانی اش را ابراز کند اما حیف که ایشان اندکی دیر اقدام کردند چون در همان روز فردوسی وفات یافت و دختر فردوسی نیز هدیه سلطان محمود غزنوی را بازپس فرستاد و استقبالی از آن نکرد.
از آن روز به بعد شاهنامه جزو مهمترین کتابها برای فارسی زبانان و ایرانی تباران قرار گرفت چون شاهنامه به زیبایی هرچه تمامتر از تاریخ و فرهنگ ایران سخن میگفت و آن را به تصویر میکشید.
شاهنامه نه تنها بزرگترین مجموعه شعر بازمانده از عصر سامانیان و غزنویان بود بلکه عظیمترین میراث فرهنگی و تاریخی بود که از دوران قدیم ایران بر جای مانده بود، فردوسی بسیار وطن پرست و وطن دوست بود و به میهن خود عشق میورزید، او عاشق ایران بود و همین علاقه را پایه و اساس نوشتههایش قرار داد.
ستایش سلطان محمود در شاهنامه:
فردوسی هنگام سرایش شاهنامه از هر فرصتی برای ستودن سلطان محمود استفاده کرده است. و بیش از هر شخص دیگری که اسمش در شاهنامه آورده شده، به او پرداخته است، با اینکه او را هم ستوده است ولی ستودن و تحسین دیگران بیشتر در لابلای ستایش سلطان محمود آورده شده است. فردوسی برای ستایش سلطان محمود حدود ۲۵۰ بیت در شاهنامه آورده است، برخی از این ابیات اغراق آمیز بوده بزرگنمایی شدهاند. نام کامل سلطان محمود غزنوی، ابوالقاسم محمود بن ندیم بوده است، فردوسی در شاهنامه به دفعات زیاد سلطان محمود را ستوده است و نزدیک به ۳۰ دفعه به نام یا کنیه او (ابوالقاسم) اشاره کرده است اما راستی و پاکی ای که در ابیات مربوط به ستایش منصور بن ابومنصور محمد دیده میشود،
به هیچ عنوان با بیتهای مربوط به ستایش سلطان محمود قابل مقایسه نیست و این میزان از پاکی و زلالی در ابیات مربوط به ستایش سلطان محمود دیده نمیشود. فردوسی در اشعارش به سلطان محمود پند و اندرز میدهد و به او سفارشاتی میکند. عدهای بر این باورند که علت این حجم از ستایش سلطان محمود، این بوده که فردوسی گمان میکرده است با این کار سلطان محمود از او پشتیبانی کرده و به او پاداش درخور شاهکاری چون شاهنامه میدهد، با این وجود در هیچ جای شاهنامه نشانی از دریافت کمک سلطان محمود وجود ندارد.
عدهای هم علت این همه ستایش سلطان محمود را چیز دیگری بیان کردهاند، آنها معتقدند که فردوسی در شاهنامه به سرگذشت نیاکان خود اشاره کرده و در مورد پیروزی آنان بر خاندانهای ترک تبار صحبت کرده است، او برای اینکه در قلمرو سلطان محمود در امان بماند چارهای نداشت جز اینکه زادگاه خود را ترک کند و از قلمرو سلطان محمود خارج شود یا بعد از به تخت نشستن سلطان محمود از سرایش شاهنامه دست بکشد، انجام هیچ کدام از این کارها برای فردوسی مقدور نبود پس او تصمیم گرفت تا شاهنامه را به نام محمود غزنوی در بیاورد و او را با زیباترین و برازندهترین واژهها توصیف کند تا از این طریق خود را در امان نگه دارد، توجه کنید که سلطان محمود، سلطانی مقتدر و سنی مذهب بود. او ترک تبار و ترکزاده بود و هدف فردوسی از این کارها این بود که سلطان محمود نسبت به او بدبین نشود و کار او را به مسخره نگیرد.
دختر ابوالقاسم فردوسی
حکیم ابوالقاسم فردوسی زندگی پربار و مفیدی را به مدت هشتاد و چهار سال سپری کرد، گواه تمام لحظههای زندگیش به بهترین شکل استفاده کرده و گامهای بزرگی برداشت.
او در خانوادهای با اصل و نسب و اهل خراسان که به آنها دهقان میگفتند، چشم به جهان گشود، از این نظر میتوان گفت که او در خانواده ای ثروتمند و توانگر به دنیا آمد، با وجود همه اینها باید بدانیم که اطلاعات در مورد زندگی شخصی این شخصیت برجسته بسیار ناچیز و محدود است اما بر اساس تحقیقات صورت گرفته دانستهایم که فردوسی همسر و دو فرزند داشته است که نامی از همسر و فرزندان وی در هیچ جایی از تاریخ ثبت نشده است.
بزرگوارانی چون حبیب یغمایی (پژوهشگر ادبی، روزنامه نگار و شاعر ایرانی معاصر) و محمدتقی بهار شاعر برجسته که سالها پیش فوت کرده و دار فانی را وداع گفتهاند، با استفاده و استدلال از محتویات شاهنامه به ویژه داستان بیژن و منیژه، همسر فردوسی را بانویی با اصل و نسب و اهل علم و هنر دانستهاند که برای حکیم طوس دو فرزند آورد، فرزند اول آنها پسر بود و عمر کوتاهی داشت، ظاهرا در سی و هفت سالگی از دنیا رفته و دار فانی را وداع گفته بود، در آن زمان فردوسی در قید حیات بود.
پسر آنها هیچ فرزندی از خود به جا نگذاشت و فرزند دوم آنها دختر بود، دختری پاک سرشت و مهربان و نیکوکار که پس از درگذشت پدر باقی بود و با اعمال نیکی که انجام داد، در تاریخ ماندگار شد بدون آنکه نامی از او باقی بماند.
دختر فردوسی را باید در ردیف بانوان خیرخواه و نیک اندیشی چون گوهر شاد بیگم از زنان اشرافی ترک تبار و سیاستمداران دوره تیموری و پریزاد یکی از شهبانوهای قدرتمند و پرآوازه دوران هخامنشیان بدانیم که کارهای خیرخواهانهاش، هنوز در گوشه و کنار خطه هنرپرور خراسان به چشم میخورد.
پس از فوت حکیم طوس، سلطان محمود غزنوی که به عهد خود وفا نکرده بود و پاداش مقرر شده را به فردوسی نپرداخته بود، تمام یا بخشی از آن پاداش را برای خانواده فردوسی که در آن زمان فقط شامل دختر ایشان میشد، فرستاد اما ایشان پاداش را نپذیرفتند و تصمیم به صرف آن در امور خیریهای کردند که ثواب و پاداش آن به راه پدر بزرگوارشان برسد و خودشان هم از ثمرات این کار خیر در آخرت بهره ببرند.
از کارهای خیرخواهانه دختر فردوسی میتوان به کاروانسرای ماهی، سد گلستان، پل رودخانه کشف رود اشاره کرد.
آثار
تنها سرودهای که با اطمینان کامل میتوان گفت از خود فردوسی است، شاهنامه است.
شاهنامه از مشهورترین و محبوبترین سرودههای فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن فارسی است.
فردوسی شاهنامه را در ۳۸۴ هجری قمری سه سال پیش از بر تخت نشستن سلطان محمود غزنوی به پایان برد و در ۲۵ اسفند ۴۰۰ هجری قمری برابر با ۸ مارس ۱۰۱۰ میلادی، در هفتاد و یک سالگی تحریر دوم را به انجام رساند. سرودههای دیگری نیز به فردوسی نسبت داده شدهاند که اغلبشان بیپایه و اساس هستند و هیچ سند و مدرک معتبری ندارند که نشان دهد از قلم فردوسی جاری شدهاند، یکی از مشهورترین آثار، مثنوی به نام یوسف و زلیخا است.
سروده دیگری که از فردوسی دانستهاند، حجو نامهای در باب سرزنش سلطان محمود غزنوی است. برابر کتاب شناسی فردوسی و شاهنامه، ایرج افشار پژوهشگر فرهنگ و تاریخ ایران و ادبیات فارسی، ایران شناس، کتاب شناس، نسخه پژوه، نویسنده و استاد دانشگاه ایرانی، با به شمار آوردن سرودههای نسبت داده شده به فردوسی مانند یوسف و زلیخا تا سال ۱۳۸۵، تعداد ۵۹۴۲ اثر گوناگون در این سالها نوشته شده است.
موضوع داستانهای شاهنامه:
شاهنامه اثری فاخر و ارزشمند است که یکی از مهمترین کتابهای حوزه فرهنگی و ادبی ایران و جهان محسوب میشود.
شاهنامه شهر احوال پیروزیها، شکستها و دلاوریهای ایرانیان از کهنترین دوران (نخستین پادشاه جهان، کیومرث) تو صحبت کردن دولت ساسانی به دست تازیان در سده هفتم میلادی است و درباره کشمکشهای خارجی ایرانیان با هندیان در شرق، تورانیان در شرق و شمال شرقی، رومیان در غرب و شمال غربی و تازیان در جنوب غربی صحبت کرده است.
بسیاری از داستانهای شاهنامه، دنباله یکدیگر بوده و روی یک خط زمانی حرکت میکنند و به مسائل تاریخی و کهن میپردازند، البته باید بدانید که علاوه بر این داستانهای مرتبط با هم، در شاهنامه داستانهای مستقلی به صورت پراکنده وجود دارند که مستقیماً به خط زمانی تاریخ مربوط نمیشوند و از جمله آنها میتوان به داستان زال و رودابه، رستم و سهراب، بیژن و منیژه، بیژن و گرازان، هفتواد اشاره کرد.
برخی از این داستانها مانند داستان رستم و سهراب از شاهکارهای مسلم ادبیات جهان به شمار میروند و از ارزش و اعتبار خاصی برخوردارند.
زمینه تاریخی شاهنامه:
در سدههای دوم و سوم هجری، اغلب مردم و بسیاری از افراد برجسته خاندانهای کهن و با اصل و نسب ایرانی برای زنده و پابرجا کردن فرهنگ و آداب و رسوم قدیمی ایران زمین و فرمانروایی مستقل و آزاد ایرانی بسیار تلاش کرده و در این راه قیام کردند.
در همین حین که انقلاب و جنبشی برپا بود، کتابهایی مانند خدای نامه (به معنی کتاب شاهان که مهمترین اثر تاریخی دوران ساسانی است و در آن نام پادشاهان دودمانهای ایرانی و رویدادهای دورانهای گوناگون را آمیخته با افسانه، ضبط کردهاند، البته باید بدانید که اصل این کتاب که به زبان فارسی میانه است، در دسترس نیست) و دیگر کتابهای پهلوی توسط ابن مقفع (نویسنده و مترجم ایرانی آثار فارسیگ به عربی که از برجستهترین نمایندگان تفکر علمی در سده دوم هجری بوده و کتابهای زیادی از فارسی میانه به عربی برگردانده است) و امثال او و به تشویق خاندان برمکی (از خاندانهای ایرانی که در دستگاه خلافت عباسیان بسیار قدرت یافتند) و خاندان سهل (یکی از خاندانهای ایرانی که در دستگاه خلافت عباسی به قدرت رسیدند و صاحب منصب وزارت شدند، برخی نسبت این خاندان را به شاهان کهن ایرانی میرسانند) از زبان پهلوی به زبان عربی ترجمه شده و حدود صد سال طول کشید که این آثار در کشور پخش شده و در گوشه و کنار ایران پراکنده شود.
با توجه به نوشتههای مرتضی راوندی (تاریخ نویس معاصر اهل ایران) میتوان گفت که صفاریان و یعقوب لیث، موسس سلسله صفاریان، در گسترش ادب فارسی نقش پررنگی داشتهاند. با پیدایش دولت سامانی، به ویژه در روزگار فرمانروایی نصر بن احمد (سومین امیر دودمان سامانی) که از نظر ریچارد فرای (شرق شناس و ایران شناس برجسته آمریکایی و استاد دانشگاه هاروارد)، دوران زرین و باشکوه سامانیان بود، همه این ارزشها و اندیشهها گردآوری شدند و مورد توجه قرار گرفتند، به همین دلیل بخارا به کانون مردان اندیشمند و بزرگ چون خاندان جیهانی که در عصر سامانیان در دستگاه حکومت، عهدهدار وزارت یا مشاغل مهم دیگر بودند و از خانوادههای مشهور ایرانی زاده در شهر جیهان در نزدیک بخارا بودند، خاندان بلعمی از خاندانهای ایرانی اهل خراسان که در زمان سامانیان در حفظ و بالندگی فرهنگ ایرانی و زبان فارسی کوششهای بسیاری کردهاند و علاوه بر مقام علمی، مناصب وزارت و سرداری سپاه را نیز بر عهده داشتهاند، دانشمندانی چون ابوطیب مصعبی که ادیب، سیاستمدار و شاعر تاجیک خراسان بزرگ بود، تبدیل شد.
ریچارد فرای میگوید تعداد شاعران و سرایندگان آن دوران در کتابهایی همچون یتیمه الدهر ثعالبی از عبدالملک بن محمد و لباب الاالباب از محمد اوفی بینظیر و تکان دهنده است. دربار نصر بن احمد پر از دانشمندان دینی، شاعران و تاریخ دانان برجسته بود. در آن زمان کتابهای زیادی به زبان فارسی و عربی نوشته شد و کتابخانه بخارا مورد توجه دانشمندان بزرگی همچون ابن سینا قرار گرفت.
در آن زمان فاصله طبقاتی به کمترین میزان خود رسید و همین موضوع، زمینه مناسبی را برای پیشرفت و توسعه به وجود آورد. سامانیان با این کارها، اسلام را به فرهنگ جهانی تبدیل کردند و نشان دادند که اسلام میتواند به زبان عربی وابسته نباشد و در ابعاد بزرگتری گسترش یابد. در این دوران نوشتههای دینی و غیر دینی از زبان عربی به فارسی دری ترجمه شدند، برای مثال بلعمی، تاریخ طبری را از زبان عربی به فارسی برگرداند و کتابهای زیادی درباره پزشکی و دارو نوشته شد و خوارزمی، دایره المعارفی گردآوری کرد.
در این دوران شاعران و سرایندگان ارج و قرب بیشتری پیدا کردند و جایگاهشان ارتقا یافت.
در دوران نوح دوم سامانی ترجمه به اوج خود رسید، ایشان به دقیقی (شاعری که پیش از فردوسی تلاش کرد داستانهای ملی ایران را به شعر درآورد و از پیشگامان حماسه سرایی به زبان فارسی بود) فرمان دادند که تاریخ ایران پیش از اسلام را به نظم درآورد، اما این کار با مرگ ایشان بیسرانجام ماند و به نتیجه نرسید، طرف از فردوسی این کار را انجام داد و با انجام این کار تا حد زیادی فارسی میانه را از نابودی نجات داد.
در دوران فردوسی اندکی از شور جنبش شعوبیه (نهضت برخی ایرانیان که پس از استیلای اعراب بر ایران، برای رهایی از بند امویان و جلوگیری از استحاله و از دست دادن هویت قومی، علیه خلفای مسلمان به پا شد و به حکومت اعراب و خلفای مسلمان اموی پایان بخشید) کاسته شده بود، با این حال برخی از ایرانیان میهن پرست هنوز در اندیشه فرهنگ و آداب و رسوم نیاکان خود بودند.
قطب الدین راوندی از علما و فقهای شیعه در قرن ششم هجری، میفرمایند که تمام این اتفاقات باعث شد که بسیاری از دانشمندان و نویسندگان ایرانی برای زنده نگه داشتن تاریخ ایران باستان قدم بردارند، آنها همه نوشتههای تاریخی، ادبی و اجتماعی که از گزند اعراب نجات یافته و سالم مانده بودند را گردآوری کردند و برای نگارش کتب تاریخ و شاهنامه آماده و مهیا شدند.
ابوالموید بلخی شاعر و نویسنده ایرانی در دوران سامانیان، شاهنامه را به نثر نوشت که آن را شاهنامه بزرگ، شاهنامه مویدی شاهنامه بوالمؤید نیز میخوانند.
مسعود مروزی شاعر اواخر سده سوم و اوایل سده چهارم هجری است، اون نخسین کسی بود که در زبان فارسی، شاهنامه ای منظوم سروده است.
فردوسی از همان دوران کودکی، شاهد تلاش و کوشش اطرافیانش برای نگهداری و مراقبت از ارزشهای دیرینه سرزمینش بود، او در چنین فضایی رشد کرد و به بلوغ فکری رسید، همانطور که از لحاظ جسمی به بلوغ و بالندگی میرسید، فکر و ذهنش نیز با فرهنگ و ادب در آمیخته و به فرهیختگی و کمال نزدیکتر میشد، به همین دلیل این راه را ادامه داد و شاهکار بینظیری به اسم شاهنامه خلق کرد.
آرامگاه
آرامگاه فردوسی محل خاکسپاری حکیم ابوالقاسم فردوسی بوده و در طوس قرار دارد. این بنا به دست هوشنگ سیحون که استاد معماری و رئیس پیشین پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود و بر پایه طرح پیشین کریم طاهرزاده بهزاد که مهندس و معمار ایرانی و از فعالان جنبش مشروطهخواهی در تبریز بوده است، با اندکی تغییر در اندازه و تزیینات، طراحی و بازسازی شد.
حسین بن محمد معمار معروف به لرزاده معمار و هنرمند ایرانی بود، وی طراح و مجری بنای آرامگاه فردوسی بوده است، پس میتوان گفت که حسین لرزاده معمار مجری ساختمان و حسین حجار باشی زنجانی و تقی دو رودیان سرپرست و کارپرداز ساخت این بنا بودند.
آرامگاه فردوسی در سال ۱۳۱۳ هجری شمسی معادل با ۱۹۳۴ میلادی گشوده شد.
تاریخ دقیق و درست مرگ فردوسی مشخص نیست و زمان درستی از تاریخ مرگ فردوسی در دسترس نمیباشد اما این موضوع برای ما واضح و روشن است که زمان مرگ ایشان در دورانی سخت و در شرایط نامساعد مالی بوده است.
طبق روایتهای به جامانده از حکیم نظامی گنجوی که شاعر معروف ایرانی در قرن ششم هجری قمری بوده است، مرگ فردوسی همزمان با تصمیم سلطان محمود غزنوی به دلجویی از فردوسی بابت بدعهدی اش و پرداخت پاداش بابت سرودن شاهنامه به او بوده است.
در بسیاری از منابع ذکر شده است که فردوسی در سال ۴۱۶ هجری قمری از دنیا رفت، از دفن فردوسی در قبرستان طوس ممانعت شد چون در آن زمان دفن مسلمانان پیرو مذهب شیعه در این قبرستان ممنوع بود، در نهایت فردوسی در حیات خانه خودش به خاک سپرده شد و یکی از حاکمان محلی غزنویان، بنایی در محل دفن فردوسی به عنوان یادبود و گرامی داشت این شخصیت اسطوره بزرگ ساخت، در گذر زمان بنای این آرامگاه فرسوده شده و رو به ویرانی میرفت تا اینکه در زمان حکومت پهلوی، به دستور رضا شاه پهلوی و توسط انجمن میراث فرهنگی، طی سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ کاملاً بازسازی شد.
در سال ۱۳۱۳ و همزمان با آیین هزاره فردوسی (هزاره فردوسی یا جشن هزاره فردوسی، مجموعه آیینهایی بود که به مناسبت هزارمین سال میلاد فردوسی در سال ۱۳۱۳ خورشیدی در تهران، طوس و دیگر شهرهای ایران برگزار شد. جشن هزاره فردوسی در سال ۱۳۱۳ یکی از رویدادهای مهم فرهنگی قرن و مهمترین کنگره علمی بود که در ایران معاصر برگزار شد) از بنای جدید آرامگاه فردوسی رونمایی شد.
در سال ۱۳۴۸، هوشنگ سیحون، معمار، طراح، نقاش و تندیس ساز سرشناس و نامدار اهل ایران که طراح بنای یادبود بوعلی سینا، خیام، نادر شاه افشار، فردوسی و کمال الملک بوده است، طراحی آرامگاه را تکمیل کرده و شکل امروزی بنای آرامگاه فردوسی نتیجه طراحی استاد هوشنگ سیحون است.
امروز موقعیت مکانی آرامگاه در بیست کیلومتری شمال غربی شهر مشهد در مسیر عبوری به سمت کلات نادری و در نزدیکی شهر تاریخی طابران و بقعه تاریخی هارونیه قرار دارد. روستای پاژ، زادگاه فردوسی امروزه با نام روستای فاز شناخته میشود. این روستا امروزه در بیست و هشت کیلومتری آرامگاه فردوسی قرار گرفته است.
پیکره فردوسی کار ابوالحسن صدیقی است که در آرامگاه فردوسی قرار دارد، ابوالحسن صدیقی نقاش و مجسمه ساز برجسته ایرانی و از شاگردان کمال الملک بود، تندیس فردوسی در میدان فردوسی از کارهای برجسته وی میباشد که از ارزش هنری زیادی برخوردار بوده و نوعی شاهکار تلقی میشود.
محمدرضا شجریان موسیقیدان و خواننده موسیقی سنتی ایرانی بود، شجریان در میان دوستداران خود با عنوان استاد آواز ایران و خسرو آواز ایران شناخته میشود، او در تاریخ ۱۹ مهرماه سال ۱۳۹۹ در محوطه آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.
درگذشت و آرامگاه:
تا ۴۰۰ سال بعد از مرگ فردوسی، به زمان و تاریخ مرگ او اشاره نشده و هیچ کدام از منابع کهن راجب این مسئله سخنی به میان نیاوردهاند، نخستین نوشتهای که در مورد زمان مرگ فردوسی صحبت کرده است پیشگفتار شاهنامه بایسنقری است که برای زمان مرگ فردوسی، سال ۴۱۶ هجری قمری را اعلام کرده است.
امروزه این دیباچه بی پایه و اساس تلقی میشود و محتویات آن از لحاظ درستی کاملاً رد این دیباچه از هیچ منبع دیگری یاد نکرده است و برای مطلبی که آورده است هیچ دلیل منطقی را ذکر نکرده است. در زمانهای بعدی، تذکره نویسان (کسانی که کتابهایی درباره شرح حال و آثار یک شاعر یا عدهای از شعرا مینویسند، معمولاً تذکره نویسان علاوه بر معرفی شاعر و نقل اشعار او، به شرح احوال وی نیز پرداخته و گاه درباره آثار و اشعار او به بخشی انتقادی میپردازند) نیز همین تاریخ را ذکر کردهاند. حمدالله مستوفی و فصیح خوانی نیز همین عقیده را دارند.
نظامی عروضی معتقدند که اگر داستان وزارت حسنک میکان به هنگام پشیمانی محمود از رفتارش با فردوسی و فرستادن پاداش درست باشد، سال ۴۱۶ هجری قمری برای سال مرگ فردوسی، را در سال ۴۱۱ هجری قمری آورده است. محمد امین ریاحی با توجه به متونی که فردوسی از سن و ناتوانی اش یاد کرده است، این گونه نتیجهگیری میکند که فردوسی باید پس از سال ۴۰۵ هجری قمری و پیش از سال ۴۱۱ هجری قمری از جهان رفته باشد اما همایون فرخ با در نظر گرفتن اینکه فردوسی در سال ۳۱۳ متولد شده است و با توجه به اینکه از نظر او فردوسی ۷۲ یا ۷۳ سال عمر کرده است، سال مرگ او ۳۸۵ یا ۳۸۶ ذکر شده است.
به دلیل شیعه بودن فردوسی، از دفن پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان ممانعت شد به همین دلیل پیکر او را در باغ خودش که درون شهر طابران طوس و نزدیک به دروازه شرقی رزان قرار داشت، به خاک سپردند.
آرامگاه او زیارتگاه اهل دانش و معرفت بود و با اینکه بارها آن را با خاک یکسان کردند، دوباره از نو ساخته میشد. این خبر چندان هم موثق نیست اما گفته میشود اولین بنا بر گور فردوسی به سپهدار طوس در زمان فردوسی یعنی ارسلان جاذب مربوط میشود اسم و یاد او در دیباچه ی شاهنامه ذکر شده است، پس از آن عبیدالله خان ازبک بین سالهای ۹۳۱ تا ۹۳۷ هجری قمری به خاطر تعصبی که ضد شیعیان داشت، دستور داد آرامگاه فردوسی را ویران کنند تا اینکه قاضی نورالله شوشتری شاعر و عالم شیعه عهد صفویه که در سال ۱۰۱۹ هجری قمری در هند کشته شد، از آن بازدید کرد.
در دوران حکومت پادشاهان صفوی با توجه به اینکه شهر مشهد و پیرامون آن آباد شد، آرامگاه خرابه نیز دوباره ساخته شد، این آرامگاه بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ به فرمان رضا شاه بازسازی و مرمت شد. این مقبره ابتدا توسط آندره گدار که معمار، باستانشناس فرانسوی و رئیس پردیس هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود، طراحی و برنامهریزی شد و تا پله دوم هم اجرا گردید، طرحی که او در نظر گرفته بود هرمی چون اهرام مصر بود اما این طرح مورد قبول ذکا الملک فروغی رئیس انجمن آثار ملی قرار نگرفت و تصمیم بر این شد که یک معمار ایران با طرحی ملی که خاستگاه و قدمت و ریشه اش متعلق به کشور خودمان است آن را تکمیل کند.
حسین بن محمد معمار معروف به لرزاده معمار و هنرمند ایرانی بود. وی طراح و مجری بنای آرامگاه فردوسی است. حسین لرزاده در آن زمان مامور طراحی و ساخت مقبره حکیم طوس شد وقتی هجده ماه طرح را اجرا کرده و پروژه را تا زمان فرا رسیدن جشن هزاره فردوسی به اتمام رساند و از آنجا که فردوسی، شاعری پیرو مذهب شیعه بود، لرزاده در بالای تبریک چهار کاسه به نشانه ارکان اربعه شیعه اجرا کرده بود که بعدها در تعمیرات، این بخش از کار تخریب شد. بعدها در دهه ۳۰ شمسی هوشنگ سیحون این آرامگاه را استحکام بخشید.
خلاصه توضیحات:
نام: آرامگاه فردوسی
کشور: ایران
استان: استان خراسان رضوی
شهرستان: مشهد
بخش: طوس، منطقه دوازده مشهد
دوره ساخت اثر: دولت شاهنشاهی ایران
باعث و بانی ساخت اثر: انجمن آثار ملی (انجمن آثار و مفاخر فرهنگی که در ابتدا انجمن آثار ملی نام داشت، از نهادهای فرهنگی در ایران معاصر است که به همت جمعی از شخصیتهای فرهنگی در سال ۱۳۰۱ خورشیدی با هدف حفظ آثار کهن ایرانی و معرفی آنها در تهران تشکیل شد)
مالک اخیر اثر: سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، این سازمان چند سال است که دیگر وجود ندارد، این سازمان در فاصله سالهای ۱۳۸۲ تا ۱۳۹۸ به ریاست معاون رئیس جمهور در زمینههای مربوط به آثار تاریخی و باستانی صنایع دستی و گردشگری فعالیت میکرد.
شماره ثبت: ۱۱۷۶
تاریخ ثبت ملی: ۱۸ آذر ماه سال ۱۳۵۴ خورشیدی
امکان بازدید: امکان بازدید وجود دارد.
آرامگاه فردوسی بارها ساخته شده و بعد به ویرانه تبدیل شده است.
با مطالعه گزارشهای پژوهشگران ایرانی و خارجی در دو سده اخیر مشاهده میشود که برای توصیف مقبره فردوسی به بنایی محقر و پوشیده از گندمزار اشاره کردهاند. بعدها در آغاز سده چهارده خورشیدی (سده چهاردهم هجری خورشیدی صفحهای است که از یکم فروردین سال ۱۳۰۱ هجری خورشیدی آغاز شد و در پایان ۲۹ اسفند سال ۱۴۰۰ هجری خورشیدی پایان یافت) و همزمان با ملیگرایی نوین ایران (ملیگرایی، یک ایده و جنبش است که هدف آن ترقی بخشیدن منافع یک ملت است)، تلاش و کوششها برای ساخت آرامگاهی شایسته فردوسی باری دیگر شروع شد.
مساحت کنونی مجموعه آرامگاه نزدیک به شش هکتار (هر هکتار برابر با ده هزار متر مربع است) میباشد و دربرگیرنده باغ آرامگاه، استخر، تندیسی از فردوسی اثر ابوالحسن صدیقی در جلوی آن، بنای یادبود، ساختمانهای اداری، کتابخانه، موزه، آرامگاه مهدی اخوان ثالث (شاعر، ادیب و موسیقی پژوه ایرانی)، آرامگاه محمدرضا شجریان میباشد. اگر بخواهیم درباره معماری داخلی آرامگاه صحبت کنیم، باید به کاشی کاریها، نقوش سنگی برجسته برگرفته از داستانهای شاهنامه و کیبههایی سنگی از سرودههای فردوسی و دیگران اشاره کنیم.
این بنا در تاریخ ۱۸ آذر ماه سال ۱۳۵۴ خورشیدی با شماره ثبت ۱۱۷۶ به عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
جایگاه کنونی:
مجموعه فرهنگی باغ آرامگاه فردوسی در طوس شمال غربی شهر مشهد، میان دو روستای طوس سفلی و اسلامیه در مسیری منشعب از بزرگراه مشهد-قوچان، نزدیک به شهر تاریخی طابران و بقعه تاریخی هارونیه قرار دارد. روستای پاژ زادگاه فردوسی ۲۸ کیلومتری شهر آرامگاه فردوسی قرار دارد.
پیشینه آرامگاه:
به احتمال زیاد شنیدید که پیکر فردوسی را به دلیل شیعه بودن به گورستان راه ندادند و به ناچار او را در باغ خودش واقع در شهر طابران طوس، نزدیک به دروازه شرقی روستای رزان به خاک سپردهاند. آرامگاه فردوسی زیارتگاه انسانهای اهل دانش و معرفت است و با اینکه به کررات با خاک یکسان شده است اما دوباره آن را از نو ساختهاند، در پیشگفتار شاهنامه بایسنقری مطلبی درباره آرامگاه فردوسی گفته میشود که راجب درست بودن آن اطمینان کافی نداریم، در این پیشگفتار بیان میشود که ساختن اولین بنا بر مدفن فردوسی به ارسلان جاذب، سپهسالار سلطان محمود غزنوی و حاکم طوس در زمان فردوسی، نسبت داده میشود که نام و نشان او در دیباچه شاهنامه آمده است. وی به دلیل ارادت فراوان فردوسی سقف آرامگاه فردوسی را به صورت برآمده گرد ساخت.
آرامگاه فردوسی تا سالها پس از مرگ فردوسی برپا بود و نظامی عروضی در سال ۵۱۰ هجری قمری از مدفن فردوسی دیدن کرد. گفته میشود که در هنگام یورش غز ها در سال ۵۴۸، ۵۵۲ و ۵۵۳ هجری قمری و سپس لشکریان چنگیز و پسرش تولی خان در سالهای ۶۱۷ و ۶۱۸ هجری قمری به طوس، این بنا هنوز پابرجا بود تا اینکه در هنگام حکمرانی گرگوز، امیر مغول ( ۶۳۸-۶۴۱ هجری قمری) برای ساختن قلعه ای در طوس، آرامگاه فردوسی راه ویران کرده و از مصالح آن برای ساختن قلعه خود استفاده کرده است، سپس در روزگار فرمانروایی غازان خان، امیر ایسن قتلغ ساختمانی در مدفن فردوسی برپا کرد و خانقاهی (خانقاه به محل زندگی، آموزش، گردهمایی و فعالیت صوفیان گفته میشود یعنی محلی که درویشان و مرشدان در آن سکونت کنند و آداب و رسوم تصوف را اجرا نمایند)
در کنارش ساخت ولی پیش از اتمام ساخت، امیر ایسن قتلغ درگذشت ولی همان ساختمانی که بر مدفن فردوسی ساخته بود، باعث شد که مدن فردوسی گم نشده و به فراموشی سپرده نشود. آرامگاه فردوسی تا حدود نیمه سده هشتم هجری قمری پیدا و آشکار بود، آنچنان که در کتاب نزهه القلوب از حمد الله مستوفی به مکان حدودی آرامگاه فردوسی اشاره میشود و میگوید که آرامگاه فردوسی در کنار قبر محمد غزالی و معشوق طوسی و برجانب شرقی طوس بوده است. در کتاب تذکره الشعرا از دولتشاه سمرقندی بیان میشود که مدفن فردوسی در طوس و کنار بنای عباسیه قرار دارد.
محمد طباطبایی بر این باور است که کلمات عباس و عباسیه از دگرگونی کلمات آیسن و آیس پدید آمدهاند و در گزارش دولت شاه سمرقندی، بنای عباسیه به همان خانقاهی اشاره میکند که امیر ایسن قتلغ ساخت بود و جایگاه کنونی آن، نزدیک به هشتصد متر با آرامگاه فاصله دارد به هارونیه شناخته میشود.
عبیدالله خان ازبک چهارمین حاکم شیبانی برادرزاده شیبک خان مغول بود. او بارها به خراسان یورش برد و مشهد را تسخیر کرد، عبیدالله خان ازبک در یورشهایی که به خراسان برد و همچنین به علت اینکه از شیعیان خوشش نمیآمد، دستور داد تا آرامگاه فردوسی را ویران کنند.
سید نورالله حسینی مرعشی شوشتری معروف به قاضی نورالله شوشتری شاعر و عالم شیعه عهد صفوی بود و در هند کشته شد، او بیان میکند که در دیدارش از آرامگاه فردوسی در حدود سال ۱۰۰۰ هجری قمری، مکان آرامگاه به خوبی مشخص بوده است و مردمان از همه سرزمینها به ویژه شیعیان امامی، به دیدار آن میرفتند.
ویلیام فریز مامور شرکت هند شرقی در سال ۱۲۳۶ هجری قمری از آرامگاه فردوسی دیدن کرد و در گزارش خود اعلام میکند که آرامگاه فردوسی، مدفنی محقر است که سقف گنبدی بسیار کوچکی دارد.
پس از ویلیام فریز، خوانیکوف، پژوهشگر و کنسول روس و رئیس هیئت اعزامی به خراسان اعلام میکند که هیچ رد و نشانی از آرامگاه ندیده است.
اگر به گزارش لرد کرزن انگلیسی توجه کنیم، متوجه میشویم که آرامگاه فردوسی همانطور بوده است که ویلیامز مشاهده کرده است و تا حدود سال ۱۲۵۴ هجری قمری همچنان آشکار و پیدا بوده اما پس از آن پوشیده و پنهان شده است.
والنتین ژوکوفسکی خاورشناس روسی که درباره ایران و اسلام تحقیقاتی دارد، میفرماید که در سال ۱۸۹۰ میلادی آرامگاه فردوسی زیر انبوهی از آجر و قطعههای کاشی قرار داشته است.
بعدها هنگامی که عبدالوهاب آصف الدوله والی و حاکم خراسان بود به دستور ناصرالدین شاه مامور شد که از آرامگاه فردوسی دیدن کند و مکان دقیق آن را بیابد. بنابراین عبدالوهاب از چند فرانسوی دیدن کرده و آرامگاه فردوسی را مشاهده کرده بودند، کمک و راهنمای خواست و در نهایت توانست مکان دقیق آرامگاه را پیدا کند، عبدالوهاب با نگرش به ساخت بنای شایسته و موقر در آینده، به طور موقت دو اتاق بر آن ساخت.
محمد تقی بهار در سال ۱۳۱۸ هجری قمری از آن بازدید کرده و آن را زمینی آماده برای ساخت بنا یافته بود. او در سال ۱۳۰۲ هجری شمسی معادل با ۱۳۴۱ هجری قمری در مقاله آرامگاه را سکویی بی سقف و محصور توصیف کرده بود.
تاریخچه ساخت و بازسازی:
پیدایش ملیگرایی در آغاز سده ۱۴ خورشیدی در ایران، پژوهشگران و اندیشمندان را تشویق کرد تا از دولت بخواهند که آرامگاهی در خور و شایسته برای فردوسی، سراینده ملی و نگهبان هویت و تاریخ ایران، بنا کند.
عبدالحسین خان سردار معظم (تیمورتاش) نخستین کسی بود که برای ساخت آرامگاه، کوشش عملی را آغاز کرد. او در ۱۲ مرداد ۱۳۰۳ زمانی که نماینده نیشابور در مجلس شورای ملی بود، درخواست کرد که بودجهای برای ساخت آرامگاه فردوسی در نظر بگیرند و مقدمات ساخت آن را فراهم کنند.
طرحی به مجلس داده بود که متن آن را برایتان میآوریم:
«هر ملتی مکلف است که نسبت به مفاخر تاریخی خود ابراز علاقهمندی کرده و از بروز قدردانی خودداری نکند. قدر و رتبه حکیم ابوالقاسم فردوسی تنها مایه فخر ایران نبوده بلکه یکی از مفاخر بشریت محسوب میشود، بر کسی مستور نیست و سزاوار نخواهد بود که مدفنش تقریبا از بین رفته و محو شود و با سایر خرابههای شهر طوس تفاوتی نداشته باشد.»
ملک الشعرای بهار هم در همان مجلس شورای ملی به عنوان نماینده تبریز حضور داشت، او چندین نوشتار ارائه داد که در آنها دلایل لزوم به ساخت آرامگاه نوشته شده بود، او از رضاخان که نخست وزیر بود، درخواست کرد که ملیگرای خود را با ساخت آرامگاه فردوسی نشان دهد.
او نوشت: «در غیر این صورت، ما مردمان خراسان خود این کار را انجام خواهیم داد.»
اما متاسفانه تا اواخر این دوره از مجلس، برای تامین هزینه ساخت آرامگاه هیچ تدبیر و برنامهای صورت نگرفت تا اینکه در اول بهمن ماه سال ۱۳۰۴ به پیشنهاد شیخ الرئیس، افسر نماینده سبزوار (دومین شهر بزرگ استان خراسان و یکی از نمادهای تاریخ و علم ایران)، ماده واحدهای از تصویب گذشت که تمبری به یادبود هزاره فردوسی چاپ شود و درآمد آن به ساخت آرامگاه فردوسی اختصاص یابد و بودجه لازم برای ساخت، این گونه تامین شود.
مسئولیت ساخت آرامگاه را انجمن آثار ملی به عهده گرفت که به تازگی تاسیس شده بود و افراد با نفوذی مانند حسن پیرنیا، حسن مستوفی، محمدعلی فروغی، حسین علا، سید حسن تقیزاده و حسن اسفندیاری عضو آن بودند. این انجمن ساخت آرامگاه را از اردیبهشت سال ۱۳۰۵ آغاز کرد و ارباب کیخسرو شاهرخ، نماینده زرتشتیان را مامور کرد تا جای درست مدفن فردوسی را پیدا کند. در آن هنگام مدفن فردوسی در باغی که متعلق به حاج میرزا محمدعلی قائم المقام التوله بود، قرار داشت. در نهایت مدفن در تختگاهی به اندازههای شش متر در پنج متر و بلندی چهار متر شناسایی شد.
باغ به مساحت بیست و سه هزار متر مربع از سوی حاج میرزا محمدعلی برای ساخت آرامگاه به رضا شاه پیشکش و از سوی رضا شاه به انجمن اهدا شد. علاوه بر این باغ، هفت هزار متر مربع از زمینهای پیرامون باغ از سوی حسین ملک به انجمن واگذار شد و در کل مساحت مجموعه به سی هزار متر مربع رسید. بر پایه لوح سمت غربی مجموعه آرامگاه، در سال ۱۳۰۹، ۲۵۲۵۰ متر مربع دیگر از سوی حاج میرزا محمدعلی و در سال ۱۳۴۵، ۲۵۳۷۵ متر مربع از سوی فرزندانش به مجموعه بخشیده شد. در آن زمان طبق محاسبات انجام شده هزینه ساخت آرامگاه، بیست و پنج هزار تومان برآورد شد.
انجمن آثار ملی به پیشنهاد ارباب کیخسرو (کیخسرو شاهرخ ملقب به ارباب کیخسرو بنیانگذار شبکه تلفن سراسری ایران، بانی کتابخانه مجلس، کاشف محل خاکسپاری و بنیانگذار آرامگاه فردوسی، نماینده زرتشتیان در یازده دوره مجلس شورای ملی و رئیس انجمن زرتشتیان تهران) برگههای چاپگر تا از طریق آن برای کمک مالی یا قرعهکشی برای ساخت آرامگاه شایسته فردوسی، فراخوانی همگانی شود اما تا ۳۰ خرداد ماه سال ۱۳۰۶ انجمن آثار ملی نتوانست بیشتر از ۳۷۳۸ تومان جمع کند.
در این تاریخ، ارباب کیخسرو که مسئول امور اداری و مالی مجلس شورای ملی بود، از مجلس درخواست کرد ۲۰ هزار تومان از بودجه خود را به ساخت آرامگاه فردوسی اختصاص دهد. مجلس در ۲۹ تیر ماه به این درخواست پاسخ مثبت داد، مشروط بر اینکه ارباب کیخسرو خود ناظر بر هزینه آن باشد و ساخت آرامگاه تا حداکثر دو ماه پس از دریافت بودجه مجلس آغاز شود. در آغاز ارنست امیل هرتسفلد باستان شناس و ایران شناس آلمانی، موظف به طراحی نقشه آرامگاه شد ولی انجمن آن را نپذیرفت، سپس طراحی نقشه آرامگاه فردوسی از طرف ارباب کیخسرو به کریم طاهرزاده بهزاد محول شد که آن هم مورد پذیرش قرار نگرفت و رد شد، بعد از رد دو طرح، تصمیم گرفته شد که مسابقهای برای طراحی نقشه آرامگاه برگزار شود.
ارنست امیل هرتسفلد باستان شناس و ایران شناس آلمانی، آندره گدارر معمار و باستان شناس فرانسوی، نیکولای مارکوف معمار گرجستانی تبار و کریم طاهرزاده بهزاد مهندس و معمار ایرانی در این مسابقه شرکت کردند و در نهایت طرح کریم طاهرزاده بهزاد انتخاب شده و در سال ۱۳۰۷ در انجمن تصویب شد.
این طرح به سبک ساختمانهای هخامنشی با سرستونهای بلند و درسه اشکوبه میان باغی بزرگ بود، این طرح به مرحله ادرار رسید اما اندکی بعد اجرای آن متوقف شد و طراحی نقشهای دیگر لازم و ضروری به نظر رسید و در دستور کار قرار گرفت، همه اینها باعث شد که طرحی تازه از گدار خواسته شود. در آن زمان گدار در فرانسه بود و طرحی آماده کرد و به ایران فرستاد.
اجرای طرح گدار به هزینه زیادی احتیاج داشت و اجرایی کردن این نقشه به چیزی حدود شصت هزار تومان پول احتیاج داشت در حالی که کل مبلغ جمع آوری شده تا آن زمان بیش از بیست و هفت هزار تومان نبود که تا بهار ۱۳۰۸، نوزده هزار تومان آن هزینه شده بود. ارباب کی خسرو که دوست داشت این پروژه را با موفقیت به پایان برساند بار دیگر از دولت تقاضا کرد که در کامل کردن این پروژه به آنها کمک کند، او موفق شد بیست هزار تومان از دولت بگیرد و طرحی با امضای هفتاد نماینده به مجلس ارائه داد و ده هزار تومان نیز از مجلس گرفت.
تیمورتاش اصرار داشت که بنای آرامگاه، سقف هرمی شکل داشته باشد بنابراین طرحی که گدار ارائه داده بود را تغییر داد و آرامگاه با سقفی هرمی ساخته شد. عدهای از اعضای انجمن معتقد بودند که سقف هرمی یادآور معماری مصر میباشد بنابراین با دگرگونی روزگار تیمورتاش و نپذیرفتن سقف هرمی، سقف پیشین برداشته شد بنابراین آنها دوباره به نقشه و طراحی جدیدی احتیاج پیدا کردند، آنها دوباره از کریم طاهرزاده بهزاد دعوت کردند و از او خواستند که طرح جدیدی ارائه دهد، او با دگرگونی طرح گدار، سقفی پلکانی را جایگزین سقف هرمی کرد.
نقشه جدید در بیست و هشتم مهر سال ۱۳۱۲ از سوی انجمن تصویب شد.
آنها از حسین لرزاده تقاضا کردند که بر ساخت طرح جدید نظارت داشته باشد. ساخت بنا حدود هشت سال طول کشید و نهایتاً در سال ۱۳۱۳ همزمان با جشن هزاره فردوسی پایان یافت.
آرامگاه از استواری و استحکام کافی برخوردار نبود به همین دلیل آرام آرام نشست کرد و آسیب پذیر شد، بنابراین بازسازی و تعمیر آرامگاه به هوشنگ سیحون واگذار شده و در سال ۱۳۴۷ به پایان رسید.
طی چند سال اخیر بازسازی فضای بیرونی آرامگاه مورد توجه قرار گرفت و در همین راستا از سوی شهرداری و شورای پنجم شهر مشهد پیگیریهایی صورت گرفت و پس از امضای تفاهمنامه مشترکی از سوی شهردار سابق مشهد، رئیس شورای شهر مشهد و مدیر کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری خراسان رضوی، در اردیبهشت سال ۱۳۹۷ پروژههایی برای زیباسازی فضای اطراف آرامگاه در نظر گرفته شد. طی این سالها برای زیباسازی فضای اطراف آرامگاه هیچ برنامهای در نظر گرفته نشده بود، بنابراین قسمتی از بنای ساخته شده در اطراف آرامگاه در تاریخ ۱۹ تیر ماه سال ۱۳۹۹ توسط محمدرضا کلایی، شهردار شهر مشهد افتتاح شد.
ویژگیهای معماری مجموعه:
مساحت کنونی مجموعه آرامگاه نزدیک به شش هکتار یا شصت هزار متر مربع است. این مجموعه، باغ آرامگاه، استخر که در آن سی فواره در سه دسته ده تایی و آراسته با گلبرگهایی از نیلوفر به نشانه سی سال تلاش و کوشش وی برای سرایش شاهنامه قرار دارد، بنای یادبود، ساختمانهای اداری، کتابخانه، موزه و آرامگاه مهدی اخوان ثالث و محمدرضا شجریان را در بر گرفته است.
ورودی آرامگاه در سمت جنوب قرار دارد و از دو سوی استخر روبروی در ورودی، بنای آرامگاه منتهی میشود. تندیسی از فردوسی اثر ابوالحسن صدیقی جلوی استخر گذاشته شده است. موزه طوس یا موزه فردوسی در سمت شمال غربی آرامگاه قرار دارد، بنای این موزه اثر هوشنگ سیحون است که در سال ۱۳۴۷ ساخته شده است، طراحی و اجرای ساختمان آن در یک طبقه و با الهام از برخی عناصر معماری ایرانی انجام گرفته است.
معماری بیرونی آرامگاه:
آرامگاه فردوسی ساختمانی چهارگوشه بوده و مساحت آن ۱۰۴۳ متر مربع میباشد، این آرامگاه از هر سو دارای پلکان است.
ساختمان بنا به شکل مکعبی ساده با بلندی هجده متر بر سکویی جای دارد، این مکعب از هفت مکعب کوچکتر که به شکلی خاص بر روی هم قرار دارند ساخته شده است، اولین مکعب با طول بیست و هشت متر و ارتفاع هفتاد متر سکویی است که پایه بنیادین بنا را میسازد بقیه اجزا بر روی آن سوار میشوند، این مکعب با عرض چهار متر پیرامون بنا را دور میزند و آن را احاطه میکند. دومین مکعب به طول بیست متر و عرضی حدود دو متر پیاده روی را شکل میدهد، در سمت غربی آن دری وجود دارد که پیش از بازسازی، ورودی اتاق مدفن بود و در سمت شرقی نیز دریچهای قرار داشت که پس از بازسازی و انتقال مدفن به زیرزمین، مهروموم شد.
مکعب سوم با اندازههای پانزده متر در پانزده متر و چهارمین مکعب با اندازههای سیزده متر در سیزده متر وجود دارند و بلندی هر کدام حدود هفتاد متر میباشد و با یک متر فاصله از یکدیگر و با لبهها و قرنیزهای تزیینی روی هم گذاشته شدهاند. بر دیواره جنوبی مکعب چهارم کتیبهای وجود دارد که ساخت بنا و بزرگداشت فردوسی را از سوی انجمن آثار ملی گزارش میکند.
مکعب پنجم با بلندی نزدیک به ده متر نمای کلی آرامگاه را در بر دارد. در چهار سوی نمای مکعب، چهار لوح از جنس مرمر به اندازه های حدود پنج متر در چهار متر وجود دارند که سرودههایی از شاهنامه بر روی آنها تراشیده شده است، هر کدام از این سرودها دوازده بیت را در بر دارد. در دو سوی هر کتیبه، دو ستون و هر کنج مکعب نیز یک ستون جایی دارد که در مجموع دوازده ستون را شکل میدهند.
بلندی پایه و سرستونهای کنج پنج و هفت دهم متر میباشد. پیرامون کتیبهها با نقوشی به شیوه هخامنشی آراسته شده است. سرسوپونها به شکل دو سر گاو به هم چسبیده، باعث شدهاند که قرنیزها و لبههای تزیینی استوار بمانند. بر بالا و جلوی مکعب جنوبی، نماد فروهر دارد. (نماد فر کیانی که به نماد فروهر مشهور است، نشان پیکر بالداری است، این پیکر در دیدگاه بعضی باستان شناسان و ایران شناسان به نماد اهورامزدا معرفی شده است.)
مکعبهای جلویی، مکعب ششم به بلندی حدود هشتاد متر و طول شش متر و مکعب هفتم که بام آرامگاه است، به بلندای یک متر و طول چهار متر بر روی یکدیگر جای دارند. سازه آرامگاه یادآور زیگوراتهای باستانی است که هم استواری و ایستایی دارد و هم حرکت به سمت بالا را نشان میدهد و از نخستین ساختمانهایی هستند که با گرایش به معماری ایران باستان ساخته شده است. (در تمدنهای باستانی آسیای غربی نیایشگاهی برای خدایان میساختند که والاترین آن زیگورات نامیده میشد. در زیگوراتها از بهترین استوارترین مصالح ساختمانی آن زمان بهره گرفته شده است. زیگوراتها به شکل هرم هستند اما جنس آنها از خشت یا آجر گلی بوده است.)
نوشته سنگ قبر فردوسی:
«به نام خداوند جان و خرد. این مکان فرخنده آرامگاه استاد گویندگان فارسی زبان و سراینده داستانهای ملی ایران، حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی است که سخنان او زنده کننده کشور ایران و مزار او در دل مردم این سرزمین جاویدان است.
تاریخ تولد: ۳۲۹ هجری قمری
تاریخ وفات: ۴۱۱ هجری قمری
تاریخ بنای آرامگاه: ۱۳۵۳ هجری قمری»
معماری درونی آرامگاه:
ورودی بخش درونی آرامگاه از سمت غربی بنا میباشد. دو پلکان از دو سوی شمالی و جنوبی به زیرزمین و اتاق مدفن منتهی میشوند. بر روی دیوار پلکانها، شش قطعه نقش برجسته سنگی جای دارد که پیش از بازسازی بر دو سوی راهرو ورودی اتاق مدفون قرار داشت.
این قصهها هر یک معنی و مفهوم خاص خود را دارند و به داستانهای خاصی از شاهنامه اشاره میکنند مانند داستان های پیکار رستم، جنگ دلاوران ایرانی و تورانی، نبرد رستم و سهراب در سمت جنوبی پلکان و داستانهای داریوش بزرگ بر تخت سلطنت، دو نفر از اسپهبدان در حضور شاهنشاه ساسانی و آمدن پادشاه هندوستان به دربار ایران در سمت شمالی پلکان اشاره میکنند. اندازههای زیرزمین سی متر در سی متر و گودی پنج متر میباشد.
اطراف ساختمان راهروهایی برای به گردش درآمدن هوا و پیشگیری از نرم طراحی شده است. تا چندی پیش مدفن در اتاقی به اندازههای پنج متر در پنج متر قرار داشت و ورودی آن از گذرگاه دوم بیرون آرامگاه باز میشد و پس از آن به پایین انتقال داده شد. دیوارهای اتاق تراشیده شده است از این رو برای استواری ساختمان، ستونهایی دوتایی به بلندی پنج متر در چهار گوشه اتاق در نظر گرفته شده است.
دیوارهای جنوبی و شرقی این بخش از بنا نیز دربردارنده نقش برجستههایی سنگی از داستانهای شاهنامه و دو سنگ نوشته نستعلیق میباشد. نقشهای دیواره جنوبی، به داستانهای زال در پناه سیمرغ، نبرد زال با شیر، به کمند گرفتن رستم رخش را، نبرد رستم با اژدها، به کمند افتادن زن جادوگر به دست رستم، نبرد رستم با دیو سفید، رفتن رستم به نبرد شاه مازندران، نبرد رستم با یکی از پیل تنان مازندران، چاره جویی رستم از سیمرغ برای شکست اسفندیار، رستم تیر دو شاخ را از جنگل می آورد، جنگ رستم باب اسفندیار و پیروزی رستم میباشند و کتیبهای از چهل بیت قصیده سروده جلال الدین همایی نویسنده، ادیب، شاعر،ریاضیدان و تاریخنگار معاصر ایرانی در اندازههای پنج و یک دهم متر در یک متر روی آن قرار دارد.
نقشهای دیوار شرقی به داستان ضحاک ماردوش و قیام کاوه آهنگر در برابر ضحاک اشاره دارد و شامل کتیبهای دربردارنده بیست بیت از فردوسی و نصب شده در دی ماه ۱۳۶۹ و نقش برجستهای از انوشیروان ساسانی میباشد. در میان زیرزمین، در اندازههای بیست و هشت و شش دهم متر فضایی باز تا سقف آرامگاه ادامه دارد که از آن میان سقف بالایی و همینطور طبقه دوم، که قبلاً اتاق مدفن در آن بود، رویت میشود. میان حصارهای مشبک و سنگی و دیوار آرامگاه، راهرویی به شکل مربع وجود دارد که از تراش دیوارهای اتاق قبر به وجود آمده است.
بر دیواره این راهرو تا بلندی نود و هفت و یک دهم متر کاشی کاریهایی پلکانی نقش بسته است. پس از آن دیوارها نزدیک به یک متر از چهار سو به سمت درون قوس پیدا میکنند. بعد از آن دیواری به بلندی هفتاد و شش و یک دهم متر با کاشی کاری تزیین شده و پس از آن دوباره دیوارها طاقی منحنی به سمت درون و نزدیک به دو متر را شکل میدهند و سپس دیواری به بلندی هشت متر وجود دارد.
هر دو دیوار انتهایی با کاشیهایی که طرح خورشید و ماه و ستاره دارند و نشانه ای از گردش شبانه روز میباشند تزیین شدهاند، و پس از آن باقی منحنی شکل نزدیک به یک متر به سمت درون و با اندازههای پنج متر در پنج متر قرار دارد و دارای یازده روزنه نورگیر بر روی هر دیوار است که روشنایی لازم را تامین میکند. در پایان، سقف نهایی آرامگاه به اندازههای دو متر در دو متر و به بلندای یک متر جای دارد که با کاشیهای رنگی تزیین شده است. بلندی این سقف تا زمین بیست و سه متر متر میباشد. در راستای سقف، دو سکوی سنگی پلکانی بر روی هم قرار دارند که در میانشان، سنگ قبر را در اندازههای پنجاه و چهار متر و یک دهم و عرض نود سانتی متر و بلندی پنجاه و چهار سانتی متر جای دادهاند.
بیست عدد ستون اطراف مدفن قرار دارند که در هر گوشه، دو ستون و سپس در ردیف بعدی، دوازده ستون دیگر جای گرفتهاند. پهنای ستونها نزدیک به هفتاد سانتیمتر و بلندی آنها حدود شصت متر است. ستونها بیست وجهی منتظم و پوشیده از سنگ مرمر هستند. ردیف دوم ستونها با حصارهایی سنگی و مشبک مانند حصارهای طبقه دوم به بلندی حدود پنج متر دو به دو به یکدیگر پیوند دارند. سنگ قبر مرمر روشن با رگههای قرمز رنگ با گرته گلگون است.
بزرگداشت
در ایران روز ۲۵ اردیبهشت ماه به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده است، هر سال در این روز مراسمهای خاصی برگزار شده و از وی یاد میشود، در این روز آیینهای بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در دانشگاهها و نهادهای پژوهشی برگزار میگردد.
هزاره فردوسی یا جشن هزاره فردوسی، به مناسبت هزارمین سالگرد تولد فردوسی در سال ۱۳۱۳ شمسی در تهران، طوس و دیگر شهرهای ایران برگزار شد. در مراسم هزاره فردوسی آیین و آداب و رسوم خاصی رعایت شد، این مراسم نخستین کنگره علمی بزرگ ایران به شمار میرفت که با حضور دانشمندان بیشمار ایرانی و خارجی در سال ۱۳۱۳ خورشیدی برگزار شد.
در واقع این جشن نمایش قدرت و فرهنگ ملی ایران در جامعه جهانی بود تا نشان دهد که تمدن و هویت ایرانی قدمتی چند هزار ساله دارد. در این کنگره که نخستین گردهمایی بزرگ علمی در ایران بود، چهل تن از ایران شناسان برجسته از هفده کشور و چهل تن از دانشمندان و ادیبان ایرانی شرکت داشتند. به مدت پنج روز از ۱۲ تا ۱۶ مهر سال ۱۳۱۳ سخنرانیهایی در تالار دارالفنون تهران برگزار شد و برخی از آنها در کتاب هزاره فردوسی به چاپ رسید.
جشن هزاره فردوسی در سال ۱۳۱۳ جزو یکی از رویدادهای مهم فرهنگی و مهمترین کنگره علمی بود که در ایران معاصر برگزار شد. همزمان با کنگره هزاره فردوسی، در بیشتر شهرهای ایران نیز مراسم برگزار شد، در این مراسم نمایشهایی که از داستانهای شاهنامه مشتق شده بودند اجرا گردید و شعرهای خوانده شد، همچنین برخی افراد سخنرانیهایی هم کردند.
به افتخار فردوسی در شهرهای گوناگون، خیابانها و دبستانها و دبیرستانهایی به نام فردوسی نامگذاری شد. پس از پایان این کنگره، شرکت کنندگان به شهر مشهد سفر کردند و بنای آرامگاه فردوسی را که ساختش از هشت سال پیش آغاز شده و به تازگی پایان یافته بود را با حضور رضا شاه افتتاح کردند.
در خارج از ایران در کشورهایی مانند پاریس، لندن، رم، مسکو، برلین و برخی دیگر از شهرهای اروپا و آسیا برای فردوسی مراسم بزرگداشت برگزار کرده و جلسات سخنرانی تشکیل دادند.
برگزاری آیینهای هزاره فردوسی، سرآغاز تحقیقات گسترده شاهنامه شناسی در ایران و جهان شد. علاوه بر نوشتارهای روزنامهها، در طی دو دوره، متن شاهنامه با استفاده از سرمایه کتاب فروشیهای خاور و بروخیم به چاپ رسید.
مهر، عنوان مجلهای بود که از سال ۱۳۱۲ منتشر میشد، این مجله ماهانه بود و مطالب ادبی و اجتماعی مینوشت. مجله ادبی مهر شمارههای مهر و آبان ۱۳۱۳ خود را یکجا به نام فردوسینامه مهر شامل نوشتارهایی درباره شاهنامه و فردوسی منتشر کرد.
مجله باختر یک ماهنامه فرهنگی و اجتماعی بود که انتشار آن از آذر ۱۳۱۲ تا مهر ۱۳۱۴ در اصفهان ادامه داشت. مجله باختر در اصفهان نیز شماره ویژه فردوسی منتشر کرد. به پیشنهاد بنیاد شاهنامه فردوسی تصمیم گرفته شد که در سال ۱۳۵۹ به مناسبت هزارمین سالگرد آغاز سرایش شاهنامه، مراسمی برگزار شود و آیینهای جهانی هزاره شاهنامه در این مراسم اجرا شود، این مراسم در سال ۱۳۵۹ برگزار نشد، در عوض چند سال بعد و با تاخیر برگزار شد.
هزاره شاهنامه آیینی بود که به پیشنهاد بنیاد شاهنامه فردوسی بنا بود در سال ۱۳۵۹ به مناسبت هزارمین سال آغاز سرایش آن برگزار شود اما با چند سال تاخیر برگزار شد. سرانجام به پیشنهاد بنیاد فردوسی ثبت هزاره پایان سرایش شاهنامه در فهرست مفاخر و رویدادهای علمی، فرهنگی و هنری سال ۲۰۱۱-۲۰۱۰ میلادی سازمان یونسکو انجام شد. در ایران هر سال روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شده است.
هر ساله در این روز و در هفته پایانی اردیبهشت ماه، آیینهای بزرگداشت فردوسی و شاهنامه و سخنرانی پیرامون آنها در دانشگاهها و نهادهای پژوهشی در تهران، مشهد و برخی دیگر از شهرهای ایران و جهان برگزار میشود. از دیگر کارها میتوان به ضرب مدال فردوسی به مناسبت هزاره فردوسی در سال ۱۳۱۳، چاپ تنبل در نخستین جشن طوس در سال ۱۳۵۴ و طراحی قلم فردوسی همزمان با هزاره پایان سرایش شاهنامه در سال ۱۳۸۹ شمسی اشاره کرد.
زبان و ادب فارسی در روزگار فردوسی
ژیلبر لازار زبانشناس، ایران شناس و برگردان فرانسوی بر این باور است که دوری از خراسان و فرارود (فرارود یا ماوراءالنهر به سرزمینی گفته میشود که در میان دو رود آمو دریا (جیحون) و سیردریا (سیحون) جای دارد، این سرزمین بخشی از آسیای میانه است) از خلافت بغداد و وجود فرمانرواییهای ایرانی که در عمل مستقل از خلافت بودند، دلیل پیدایش ادب فارسی در خاور ایران، محدود شدن گسترش آن تا اواخر سده چهارم هجری قمری به این سرزمینها بود.
فرمانروایان ایرانی به ویژه امیران سامانی علاقمند بودند که ادب ملی و میهنی را گسترش دهند، البته باید توجه کنیم که این اتفاق تنها مدیون علاقمندی امیران سامانی نبوده و در اصل نتیجه جنبشی همگانی و ریشهدار است که تحت تاثیر شرایط اجتماعی به وجود آمده است.
در خاور ایران برخلاف ناحیههای فارس و جبال که به بغداد نزدیکتر بودند و بیشتر زیر نفوذ فرهنگ عرب بودند، طبقه دهقانان هنوز وجود داشت و دست نخورده به جا مانده بود و فرهنگ عرب در زندگی آنان تاثیر بسیار ناچیزی داشت به همین دلیل امروز حدس میزنند که آنان فرهنگ شعر و شاعری را پشتیبانی کرده و گسترش دادهاند، فرهنگی که از هر دو ویژگی ترکیبهای شعر عربی رسمی و آیینهای ایرانی محفوظ در سرودههای مردمی و نیمه مردمی بهرهمند بود.
دلیل دیگر این موضوع این بود که تا آن زمان یعنی سده سوم هجری، ادبیات فارسی میانه در فارس کاربرد داشت و موبدان (موبد در آیین زرتشتی به فرد روحانی گفته میشود) زرتشتی از آن استفاده میکردند، به همین دلیل برخلاف خاور ایران که زبان فارسی دری در آن در حال گسترش و توسعه بود، در غرب ایران جایی برای پیدایش زبانی نوین وجود نداشت.
گستره کاربرد و شناخت زبان عربی در شرق محدودتر بود و زبان ادبی هم آنقدر تاثیرگذار و قوی نبود که بتواند از پیدایش زبان نوین جلوگیری کند.
آیین مزدیسنا در این ناحیه از ارزش و اهمیت خاصی برخوردار نبود و فرهنگ ایرانی به صورت روایتها و سرودههای شفاهی فراوانی به زبان فارسی دری وجود داشت اما این فرهنگ که نزد مردم از مقبولیت خاصی برخوردار نبود، نمیتوانست در برابر فرهنگ طبقه اشراف که از اعراب تاثیر گرفته بود، مقاومت کند. این فرهنگ نیمه مردمی که از حمایت خاصی برخوردار نبود، برای دیده شدن به آثاری ممتاز و برتر نیاز داشت تا در کنار فرهنگ عرب گرا قرار گیرد.
در آن زمان شعر حماسی، شعری که برای اعراب ناشناخته بوده و کاملاً ایرانی بوده است و ادبیات پیش از اسلام را از طریق مفاهیمی چون اخلاق، خرد، پند و اندرز، ناپایدار بودن دنیا و مسائل این چنینی به ادبیات پس از اسلام متصل می کرده، در برابر شعر غنایی که به مفاهیمی مانند توصیف طبیعت اشاره میکرده، جای داشته است.
البته باید بدانید که تاثیر اسلام بر ادبیات حماسی بسیار ناچیز بوده است و تاثیر اصلی از ایرانی بودن این اشعار منشأ گرفته است.
جالب است بدانید که حتی برخی از مفاهیم شعر غنایی مانند وصف طبیعت، ریشه در ادبیات پس از اسلام داشتهاند.
سید ذبیح الله صفا، شخصیت برجسته ادبی در ایران معاصر و ملقب به پدر تاریخ ادبیات ایران، معتقدند یکی از ویژگیهای شعر فارسی در سده چهارم و نیمه نخست سده پنجم هجری قمری، شمار فراوان سرایندگان آن بود، سرایندگان چیره دست و ماهری که در بیان مضمونهای نو توانمند بوده و سخنانشان رسا و گوش نواز است. این موضوع زمانی خود را نشان میدهد که گسترده شعر فارسی را در شرق ایران بررسی کرده و به محدود بودن گستره آن پی می بریم.
از ویژگیهای دیگر آن روزگار میتوان به فزونی شعر اشاره کرد. شمار بیتهایی که برای رودکی آوردهاند به گزارشی یک میلیون و سیصد هزار و به گزارشی قابل قبول تر یکصد هزار بیت بوده است و شاهنامه را هم شصت هزار بیت گزارش کردهاند، برای شاعران دیگر آن دوران هم چنین بوده است.
علت اینکه دادههای دقیقی در دسترس نیست، این موضوع میباشد که بسیاری از سرودههای آن زمان از بین رفتهاند و دیگر در دسترس نیستند، از بین رفتن آنها میتوان به کهن بودن زبان و ترکیبهای آن و ناشنا بودن آنها برای مردم در دورانهای بعدی، جنگها و درگیریهای متعدد و نابودی کتابها و کتابخانههای فراوان در این جنگها و درگیریها اشاره کرد، در حالی که شعر فارسی ننه سادهتر و روانتری داشت و از لحاظ ادبی در مقایسه با سده سوم هجری تکامل یافته تر بود و به مفاهیم و اندیشههای جدیدتری اشاره میکرد برای مثال به زندگی سرایندگان اشاره کرده و اوضاع اجتماعی، نظامی و سیاسی آن دوران را مورد بررسی قرار میداد، همه اینها به این خاطر بود که شاعران با محیط پیرامون آشناتر بوده و نگرش منطقیتری به مسائل داشتند، این شاعران در برخی از اشعارشان به میزان اندکی از چاشنی وهم و خیال استفاده کردند، اغلب شاعران آن دوران زندگی خوب و مفرحی داشتهاند و همین موضوع باعث شده تا اشعار آن دوران بیشتر از خوشی، شادی، آسایش و مسائل این چنینی سخن به میان آورد به همین دلیل طرفداران و خوانندگان این اشعار از سرزندگی بیشتری برخوردار بودهاند.
توجه به فردوسی در روزگار نو
در قرن بیستم، زندگی فردوسی مورد توجه سیاستمداران قرار گرفت، برای مثال رضا شاه که بنیانگذار دودمان پهلوی بود و مرام ملیگرایی و وطن دوستی را تبلیغ میکرد، شیفته فردوسی بود به همین دلیل در زمان رضا شاه اتفاقات بزرگی رخ داد، برای مثال عبدالحسین شیرازی مشهور به سپنتا که از پیشگامان تولید فیلم و شکلگیری صنعت سینما در ایران به شمار میآمد در سال ۱۳۱۲ خورشیدی موفق شد، نخستین فیلم ناطق سینمای ایران را به نمایش درآورد تا جایی که برخی مورخان وی را به عنوان پایهگذار سینما در ایران لقب دادهاند، او در زمان رضا شاه فیلم فردوسی را در سال ۱۳۱۳ ساخت و زندگی فردوسی را از نگاه خود به تصویر کشید، فیلم او یکی از نخستین نمونههای افسانه پردازی تصویری از زندگی فردوسی به شمار میرود که با واقعیت تطابق زیادی ندارد. قبل از او سید علی نصر که به او (پدر تئاتر ایران) نیز میگفتند، در سال ۱۳۰۰ نمایشنامه فردوسی را تنظیم کرده بود.
از سوی دیگر افسانههایی وجود دارند که در آنها فردوسی فردی سیاسی تلقی شده و گفته میشود که اشعارش جنبه سیاسی دارند و هدف سیاسی خاصی را دنبال میکنند. برای نمونه علی حصوری زبانشناس ایرانی و احمد شاملو که شاعر، فیلمنامه نویس، روزنامه نگار، پژوهشگر، مترجم، فرهنگ نویس و و از دبیران کانون نویسندگان ایران بود، شخصیت فردوسی را زیر سوال برده و او را مورد سرزنش بسیار قرار دادند.
افسانه پردازی راجب فردوسی تمامی نداشت و این قضیه به شکلهای مختلف ادامه میافت. در سالهای بعدی سخنوران و هنرمندان زیادی زندگی و سرگذشت فردوسی را روایت کردند و به داستان کشیده اند، برای مثال بهرام بیضایی نویسنده و کارگردان ایرانی فیلم و نمایش در فیلمنامه دیباچه نوین شاهنامه در سال ۱۳۶۵ فردوسی را غریبه خشمگین از زمان نشان داده که برای زنده کردن میراث ایران باستان، تمام دارایی خود را صرف کرده و در نهایت فقط تهمت و دشنام نصیبش شده است.
ساتم الوغ زاده یکی از بزرگترین نویسندگان کشور تاجیکستان نیز در رمان تاریخی فردوسی به نام (داستان زندگی فردوسی بزرگترین حماسه سرای جهان) که در سال ۱۳۶۹ نوشته شده است، فردوسی را آنطور که خودش گمان میکرد، توصیف کرده است.
با وجود تمام این افسانهها و انبوه اطلاعات نادرستی که راجب فردوسی وجود داشت، پژوهشگران زیادی تمام سعی و تلاش خود را کردند که حقایق را آشکار کرده و از میان کوهی از دادههای نادرست، مطالب درست و حقیقی را پیدا کرده و افسانهها را تا حد زیادی کمرنگ کنند، آنها اطلاعات به دست آمده را این گونه طبقه بندی کرده اند:
مذهب
از بیتهای خود شاهنامه و همچنین منابعی مانند گزارشهای نظامی عروضی و نصرالدین غزنوی، میتوان استنباط کرد که فردوسی مسلمان و پیرو مذهب شیعه بوده است اما اخیرا برخی از پژوهشگران این مورد را رد کردهاند و در دست بودن آن دچار تردید و دودلی شدهاند. برخی از منابع برای بیان مذهب فردوسی فقط از کلمه (شیعه) استفاده کردهاند و برخی دیگر مانند ملک الشعرای بهار این پرسش را مطرح کردند که آیا فردوسی پیرو مذهب شیعه زیدی، اسماعیلی یا دوازده امامی بوده است. تئودور نولدوکه بر این باور است که او پیرو مذهب شیعه بوده است ولی او را جزو غالیان شیعه در نظر نمیگرفت. (غالیان شیعه، عنوانی برای گروهها و افراد افراطی در مذهب شیعه هستند که برای بزرگان خود صفات فوق بشری، الوهیت یا نبوت را در نظر می گیرند)
جناب شیرانی، ابوالقاسم فردوسی را سنی یا شیعه زیدی در نظر میگرفت. همچنین شیرانی بیشتر علاقمند بود تا سنی مذهب بودن سلطان محمود را اثبات کند. میر سید محمد محیط طباطبایی پژوهشگر ادبی، مورخ، منتقد و ادیب معاصر ایران نیز فردوسی را شیعه زیدی میدانست. عباس زریاب خویی معتقد است که فردوسی شیعه اسماعیلی است در حالی که احمد مهدوی دامغانی معتقد است که فردوسی شیعه دوازده امامی است، هر یک از آنها بر عقیده خود راسخ بوده و بر نظرات خود پافشاری میکنند.
تنها دلیل و مدرکی که برای سنی یا زیدی مذهب بودن فردوسی آورده میشود، این است که ایشان در بخشهای ابتدایی شاهنامه بیتهایی را برای ستایش ابوبکر، عمر و عثمان آوردهاند ولی اگر به شیوه و طریقه بیان این ابیات توجه کنیم، متوجه میشویم که با سایر بخشهای شاهنامه همخوانی ندارند و بعداً به آن اضافه شدهاند، اگر این ابیات را حذف کنیم به سایر بخشهای شاهنامه توجه کنیم، شکی باقی نمیماند که فردوسی شیعه بوده است. باید به این موضوع هم توجه کنیم که طوس از زمانهای قبلتر هم کانون تشیع بوده است و گمان میرود که خاندان ابومنصور محمد بن عبدالرزاق هم شیعه بوده باشند.
فردوسی تعصب خاصی نسبت به مذهب و آیین و رسوم نداشت در این مورد آسانگیر بود، او سعی میکرد که به آیین نیاکان خود احترام گذاشته و آنها را پاس دارد. با اینکه او مردی شیعه بود ولی طبق گفتههای تئودور نلدکه و خالقی مطلق، سعی نمیکرد که خود را فردی خشک مذهب و بسیار معتقد به آداب و رسوم نشان دهد، این عقیده از آنجایی به وجود آمده است که در برخی قسمتهای شاهنامه مطالبی ارائه شده است که حتی اگر هم برگرفته از ایران باستان بودهاند و به داستانهای کهن و تاریخ مربوط میشوند، باز هم جایز نبود در نوشتههای یک فرد مسلمان پایبند جایی داشته باشند.
با این حال فردوسی بارها عنوان کرده است که مذهب او، تشیع است و از دیباچه شاهنامه این گونه برمیآید که او دین خود را اسلام راستین می دانسته و نسبت به آن اعتقاد و پافشاری داشته است. دوگانگی و اختلاف در منابع به این خاطر است که خلفای بغداد و طرفدارانشان در ایران، هیچگاه بین زرتشتیان، مانویان، اسماعیلیان و شیعیان در حالت کلی تبعیضی قائل نبوده بین آنها فرق نمیگذاشتند. بلکه معتقد است که فردوسی شخصی یکتاپرست بوده و پیوندش را با نیاکان و اجدادش پابرجا نگه داشته و ارتباطش را با آنها قطع نکرده است.
فردوسی قطعاً فردی یکتاپرست بوده و به خداوند ایمان داشته است، او این ایمان و اعتقاد قلبیاش را به تمام شخصیتهای برجسته و پهلوانان شاهنامه نسبت داده است ولی با این وجود هیچ سند و مدرکی وجود ندارد که نشان دهد او از لحاظ مذهبی، فردی متعصب و خشمگین بوده باشد با این حال باید بدانیم که او بر مسلمان بودن خود اصرار داشته و روی آن تاکید کرده است، اما از سویی دیگر باید در نظر داشته باشیم که اگر خود را مسلمان معرفی نمیکرد، به خاطر رویگردانی از اسلام متهم میشد و جزای کارش اعدام بود.
او به علی بن ابیطالب، داماد پیامبر، علاقه و ارادت فراوان داشته و به او عشق میورزید. بعدها در زمان سلطان محمود به خاطر سنی بودن سلطان محمود، افراد معتقد به مذهب شیعه، متهم و مظنون یا گناهکار شناخته میشدند و مورد بیمهری قرار میگرفتند، پس پافشاری فردوسی به یکتاپرست بودنش، به علتهای بیرونی مانند جلب توجه سلطان محمود، ربط نداشته است.
تئودور نلدکه این پرسش را مطرح میکند که چگونه شخصیتی مانند فردوسی که با ایران باستان و مسائل مربوط به آن پیوند و ارتباط مستحکم قلبی داشته است، میتواند با اعراب دشمنی داشته باشد و در مورد آیینهای مختلف، به راحتی قضاوت و داوری کند، بنابراین نلدکه بر این باور است که فردوسی، فردی نیمه مسلمان است.
نلدکه به علاقه و ارادت فردوسی نسبت به حضرت علی اشاره کرده و میگوید که علاقه به امیرالمومنین در میان ایرانیان بسیار رایج است، برای مثال اشخاصی هستند که ایرانی میباشند و اعراب را دوست ندارند اما پیرو مذهب شیعه بوده و مسلمان هستند.
شاپور شهبازی میفرماید که بسیاری از ایرانیان به روزگار پادشاهی باستان علاقمند بوده و به آن میاندیشند و یادگاریهای آن را گرامی میدارند، برخی از ایرانیان خود را وارث آن یادگاریها و بزرگان و پادشاهان آنها میدانند و از آنها محافظت میکنند، به خاطر علاقه ایرانیان به این موضوعات، میفهمیم که ایرانیان به اندیشه شیعی به ویژه میراثی بودن امامت توجه کرده و این موضوعات برایشان جذاب است. این ادعای وراثت پادشاهان یا بزرگان که در بین ایرانیان وجود داشت، به خاندان علی بن ابیطالب هم گسترش یافت و امامان شیعه از طریق شهربانو، همسر حسین بن علی، وارث شاهان ایرانی دانسته شدهاند.
این هماهنگی میان اندیشههای شیعی و احساسات میهنی به دست بزرگان طوس و دیگر شهرها باعث شد که بسیاری از آنها به زرتشتیگری متهم شوند.
شهبازی و عبدالحسین زرینکوب بر این باورند که فردوسی به شدت به منابع در دسترسش پایبند بوده و به آنها وفادار بوده است به همین دلیل نمیتوان تمام اندیشههای موجود در شاهنامه اعم از دشمنی با عرب یا اسلام، طرفداری از زرتشتیگری یا حتی ضد ایرانی بودن را با باورهای شخصی فردوسی یکی دانست، این مطالب از منابع در دسترس فردوسی سرچشمه گرفتهاند و باید به این مورد هم توجه کنیم که فردوسی در زمان بیان و ارائه باورها و اعتقاداتش، هیچگاه از اسلام بدگویی نمیکند و از پیامبر اسلام و خاندان او با احترام فراوان صحبت میکند.
حکمت و اندیشه فردوسی
فردوسی شاهنامه را از روی تعقل و تفکر نوشت، شاهنامه پایه و اساس علمی دارد و از بسیاری جهات دانشورانه میباشد به همین دلیل نباید شاهنامه را افسانه در نظر گیریم چون با این کار از ارزش و اهمیت او میکاهیم و او را سبک میشماریم و این کار اصلاً درست و شایسته نیست.
فردوسی با دقت فراوان منابع خود را انتخاب کرده و در زمینههای مورد نظرش به مطالعه و تحقیق پرداخت.
بهترین و الهام بخشترین منبع او شاهنامه ابومنصوری بوده است، البته منابع دیگری هم وجود داشته و فردوسی در کنار شاهنامه ابومنصوری آنها را نیز مطالعه و بررسی میکرده است.
فردوسی توانست از میان انبوه مطالب و دانستههای در دسترسش، مطالبی را انتخاب و گردآوری کند که در یاد ایرانیان، ترکان و هندیان زنده بماند.
درون مایههای گوناگون شاهنامه از ادب فارسی میانه منشا گرفتهاند، عقاید و استدلالهایی که در اعماق شاهنامه به صورت یکپارچه از متن آن برداشت میشوند از ایران در دوران ساسانی تاثیر گرفتهاند، دوران ساسانی دورانی بوده است که در آن مسائلی همچون درستی و راستی پادشاهان، اطاعت و فرمانبرداری مردم از آنان، جنگ و ستیز همیشگی میان خوبی و بدی که در جنگهای ایران و توران بازتاب یافته و دیده میشد، مورد توجه و اهمیت قرار گرفته و اندیشهای همگانی بوده است.
شاهنامه در مورد اغلب میراث ایران باستان که در سده چهارم هجری قمری در بین مردم به ویژه دهقانان آن روزگار زنده بود، صحبت کرده است به همین دلیل نمیتوان شاهنامه را مجموعهای از داستانهای ساده و معمولی در نظر گرفت.
از نظر مردم آن روزگار به ویژه دهقانان، شاهنامه مجموعهای عظیم از گذشته آنان میباشد که اطلاعات و آگاهیهای فراوانی را در عمق خود نگاه داشته است و چون این اطلاعات به صورت مکتوب درآمدهاند، به نوعی جاودانه شدهاند و به دست فراموشی سپرده نمیشوند بنابراین میتوان گفت که شاهنامه نگهبان میراث ایران باستان است و از ارزشهای آن زمان محافظت میکند.
با توجه به نوشتههای خالقی مطلق میتوان دریافت که چون فردوسی دهقان و دهقانزاده بوده است با فرهنگ و آداب و رسوم و آیینهای ایران باستان آشنایی کامل داشته و به مرور زمان و در اثر مطالعه فراوان بر این دانش و آگاهی افزوده است، این دانش و آگاهی سبب شده است که فردوسی مجموعهای خارقالعاده به نام شاهنامه را پدید آورد، این دانش و آگاهی در اصل بنیان و پایههای شاهنامه را بنا نهادهاند، برای مثال میتوان به آیین باده گساری اشاره کرد، فردوسی بر اساس آیینهای ایران باستان، می را نشان دهنده واقعیت ذات و گوهر آدمی میدانست که انسان باید برای شادمانی شراب بنوشد، اما شادی و مستی واقعی آن است که از راه باده خواری، نه از راه مستی به دست بیاید. فردوسی اعرابی که با آیین باده گساری ناآشنا بودند را سرزنش میکرد.
خالقی مطلق میگوید که فردوسی با فیلسوفان و کسانی که سعی میکردند وجود خداوند را ثابت کنند، مخالف بود چون فردوسی باور داشت که خدا را نمیتوان از روی علم و خرد و دانایی و با تفکر و دلیل و استدلال ثابت کرد و آن را شناخت، شناخت خدا تنها از راه نگریستن به آفرینش امکانپذیر است، اگر به نظام بینقص آفرینش بنگریم به وجود، یکتایی و قدرت خداوند پی میبریم به همین دلیل با اینکه او به خداوند ایمان داشت و یکتاپرست بود، هیچگاه در مورد چرایی و چگونگی او صحبت نمیکرد. او معتقد بود که هر چیزی چه خوب چه بد تنها به اراده و خواست خداوند اتفاق میافتد.
گاهی در شاهنامه این باور و اعتقاد بی چون و چرا به یگانگی و قدرت خداوند در تقابل با مفهوم سرنوشت باوری که احتمال میدهند از پیامدهای آیین زروانی در دوران ساسانی باشد، قرار میگیرد و نوعی تضاد و دوگانگی را پدید میآورد.
فردوسی در شاهنامه خویش، هرجا که برایش مقدور بوده است درباره خرد و دانش صحبت کرده است و از آن به نیکی و نیکویی یاد کرده و مردم را به آن سفارش کرده است، او بیان میکند که دستیابی به رستگاری و عاقبت بخیری فقط با قدم گذاشتن در راه خرد و خردورزی مقدور است و توانایی تفکر و تعقل جزو بهترین و برترین نعمتهای خداوند است.
فردوسی در ستایش خرد به پیروی از باور حکیمان، آن را نخستین آفریدگان معرفی کرده است.
او سروده خود را با ذکر اینکه عقل و خرد از برترین نعمتهای خداوند است، آغاز کرده و میفرماید:
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد
به نوشته خالقی مطلق، فردوسی عقل و خرد را سرچشمه تمام خوبیها و خوشبختیها میداند، فردوسی بر این باور است که غم و شادی یا حتی خوشبختی و بدبختی، همگی به نحوه استفاده از خرد مرتبط هستند، او میگوید که شخص خردمند چون برنامه زندگی بسیار مرتب و منظمی دارد، همیشه در حال پیشرفت و صعود است و آرام آرام به اوج انسانیت که هدف نهایی انسان است، نزدیک میشود.
فردوسی بر این باور است که انسان با استفاده از عقل و خرد خود میتواند خوب و بد را از یکدیگر تشخیص داده و با انجام کارهای درست و شایسته به خوشبختی در این دنیا و سعادت و نیکبختی در آخرت دست پیدا کند:
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد، دست گیرد به هر دو سرای
از او شادمانی و زویت غمیست
و زویت فزونی و زویت کمیست
خرد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان
چه گفت آن سخنگوی مرد از خرد
که دانا ز گفتار او برخورد
کسی کو خرد را ندارد به پیش
دلش گردد از کرده خویش ریش
هشیوار دیوانه خواند ورا
همان خویش بیگانه داند ورا
آرزویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد به بند
خالقی مطلق اشاره کرده است که فردوسی در شاهنامه در مقابل واژههای پرخرد و خردمند از واژههای بیخرد و کم خرد استفاده کرده است. فردوسی میفرماید که همه انسانها به یک اندازه از خرد غریزی بهره میبرند و انسانها برای اینکه خرد تجربی کسب کنند باید از خرد غریزی استفاده کنند و خرد تجربی جز با به کار بستن خرد غریزی به دست نمیآید، هر چقدر که یک انسان بیشتر اهل تفکر و تعقل باشد همان قدر خردمندتر یا پرخردتر است و در غیر این صورت کم خرد و بیخرد میشود، البته فردوسی این مطلب را اضافه میکند که زیاد فکر کردن هم همیشه خوب و نیکو نیست چرا که از خرد هم در راه نیک و هم در راه بد میتوان استفاده کرد.
فردوسی میفرماید که اهریمن جزو دسته بدخردان طبقه بندی میشود، افراد بیخرد و کم خرد نادان هستند و اگر اهریمن یا انسان بد ذات، نادان باشد مورد توجه خداوند قرار نمیگیرد. اما انسان بد خرد و بداندیش افکار بد و پلیدی را در سر میپروراند. اهریمن و انسانهای بد ذات، بیخرد نیستند بلکه آنها از خرد و قدرت تفکرشان برای پدید آوردن گمراهی و ویرانی استفاده میکنند.
در شاهنامه گفته میشود که آدمی هدف بنیادین از آفرینش است و همه آفریدگان از خرد تا جانداران، همگی برای انسان بوده است. انسان تنها موجودی است که میتواند خوب و بد را از یکدیگر تشخیص داده و با اختیار خود رفتار کند به همین دلیل انسان تنها آفریدهای است که میتواند برای اعمالش مورد سرزنش یا تشویق قرار گیرد و بازخواست شود و پاسخگوی کارهایش باشد، از این رو فردوسی میفرماید:
نخستین نشان خرد آن بود
که از بد همه ساله ترسان بود
بداندیش خویش را در نهان
به چشم خرد جست راز جهان
خرد افسر شهریاران بود
همان زیور نامداران بود
بداند بد و نیک مرد خرد
بکوشد ز داد و بپیچد ز بد
در پیشگفتار بایسنقری، نام فردوسی با حکیم همراه است، البته گاهی در محاوره و کلام برای شخص فیلسوف از کلمه حکیم استفاده میشود. عموماً در فرهنگ مردم اینگونه جا افتاده است که برای انسانهای اهل علم و دالش و اندیشمند که از روی خواهشهای نفسانی و هوا هوس تفکر نمیکنند و از زاویه دید عمیقتری به مسائل مینگرند، از لفظ حکیم استفاده شود به همین دلیل برای فردوسی از این کلمه استفاده میکنیم چون او تمام ویژگیهای ذکر شده را دارا است.
فردوسی هم به علم و دانش زمان خودش مسلط بود و هم سعی میکرد از زاویههای عمیقتر و گستردهتری به مسائل نگاه کند، او مردی ژرف نگر، آزاد اندیش، تیزبین و نکته سنج در رویدادهای گذشته و حال بود.
جلال خالقی مطلق بر این باور است که شاهنامه بزرگترین و کاملترین منبعی است که فرهنگ و ادب دوران ساسانی را به نمایش میگذارد و در فرهنگ شاعران نیز اثرگذار بوده است، به همین دلیل فردوسی را حکیم مینامند. حکمت و علم و دانش فردوسی از حکمت علمی و اخلاق سرچشمه گرفته است به طوری که اگر شاهنامه را مورد بررسی قرار دهیم متوجه میشویم که از لحاظ اخلاق و فرهنگ در نوع خود بینظیر است، به همین دلیل خالقی مطلق شاهنامه را حماسهای معنوی مینامد. خالقی مطلق بیان میکند که فردوسی در شاهنامه فلسفه زندگانی را از دیدگاه خودش بیان میکند و آن را سراسر سرود مهر ایران میداند.
مطلق میگوید که سراسر شاهنامه پر از پند و اندرزهایی است که اگر شاهان و کشورگشایان و فرمانروایان از آن پند و اندرزها استفاده کنند، بیشک دورانی سراسر موفقیت و پیروزی را پشت سر خواهند گذاشت.
خالقی مطلق، اندرز خسرو پرویز به پسرش شیرویه را شایسته آب زر و آویختن پیش چشم سردمداران میداند:
که ایران چو باغیست خرم بهار
شکفته همیشه گل کامگار
پر از نرگس و نار و سیب و بهی
چو پالیز گردد ز مردم تهی
سپر غم یکا یک ز بن برکنند
همه شاخ نار و بهی بشکنند
سپاه و سلیحت دیوار اوی
به پرچینش بر نیزهها خار اوی
اگر بفگنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریا، چه راغ
نگر تا تو دیوار او نفگنی
دل و پشت ایرانیان نشکنی
کزان پس بود غارت و تافتن
خروش سواران و کین آختن
زن و کودک و بوم ایرانیان
به اندیشه بد منه در میان
تو سالی چنین بر توبر بگذرد
خردمند خواند تو را بیخرد
فردوسی دوری جستن از کردارهای ناشایست، پرهیز از شتاب و عجله کردن، بردباری و صبوری، نرمی و انعطاف پذیر بودن، پرهیز از خودپسندی و غرور و تکبر، شناخت ارزش و جایگاه دیگران و احترام قائل شدن برای آنها، چشم نداشتن به زرق و برق زندگی، نیکو سخن گفتن، همنشینی با دوستان دانا و خردمند و افراد نادان را به خردمندی راهنمایی کردن، اطاعت کردن از خداوند و موضوعات این چنینی را سرچشمههای خرد میداند و بنیاد آن به شمار میآورد.
خرد یک نیروی درونی و معنوی است که خداوند به انسان عطا کرده است و اگر از آن به شیوه درست و صحیح استفاده شود، میتواند دارندهاش را به برترین جایگاههای انسانیت برساند و باعث رشد و تعالی وی شود. خرد و عقل بهترین و ارزشمندترین دارای انسان است، این دو عنصر مهم انسان را از حیوان جدا کرده و به انسان این توانایی را میدهد که درست و غلط را از یکدیگر متمایز کرده و مسیر درست را انتخاب کند. با اینکه شاهنامه پر از مطالب شگفت انگیز، کارهای خارقالعاده و سحر و جادو است، اما با این وجود فردوسی با شگفتی و ذوق فراوان درباره خرد و خردورزی صحبت میکند.
فردوسی توجه ویژهای به اهمیت خرد دارد و در قسمتهای مختلف شاهنامه به این موضوع اشاره میکند و اشعار مختلفی در این باره میآورد.
فردوسی شخصیت منصفی داشته و امانتدار بسیار خوبی بوده است. ریاکاری گریزان بوده و همیشه از روی صداقت رفتار میکرده، او فردی بسیار صادق و درستکار بوده و همیشه از روی صداقت صحبت کرده است، او بی پرده و بدون درد سخن میگفته برای مثال میتوان به انتقاد او از شعر دقیقی اشاره کرد یا درباره فراخواندن پادشاهان به دادگستری سخن گفت.
شاهنامه به زیبایی تمام درباره تمام موضوعات سخن گفته است و به هر چیزی که دانستن آن لازم و ضروری باشد اشاره کرده است، برای مثال مفاهیمی همچون (باور به ماندگاری نام نیک، انصاف در برابر دشمن، ستایش و تشویق کوشش و دانش، مهربانی با همسر و فرزند و اهل خانواده، دوری از عجله و شتاب زدگی در کارها، نکوهش تنبلی و آز و دروغ و دورویی، باور به ناپایداری جهان) به دفعات زیاد در سراسر شاهنامه تکرار شدهاند و بسیار به آنها پرداخته شده است. فردوسی از جمله کسانی است که قبل از انجام هر کاری، درباره آن موضوع به خوبی تفکر میکند و همیشه بر رفتار خود تسلط کامل دارد و با آگاهی کامل دست به اقدام میزند.
فردوسی از جمله شاعرانی است که چندان مشهور نیست ولی اگر به متن شاهنامه توجه کنید، به راحتی متوجه نجابت گفتار و پاکی سخن او میشوید، او در اشعار و گفتارش از به کار بردن واژههای زشت و زننده خودداری کرده است به طوری که حتی یک واژه ناپسند هم مشاهده نمیشود. فراموش نکنید که او برای زنده نگه داشتن زبان فارسی، تلاش فراوانی کرده است.
همانطور که قبلا هم گفته شده، فردوسی به شدت به منابع در دسترسش پایبند بوده و به آنها وفادار بوده است، به همین دلیل در برخی قسمتهای شاهنامه، فردوسی مجبور شده است که سخنان خشمگینانه قهرمانان داستانهایش را نوشته و دشنامی از زبان آنها بر قلم بیاورد، این دشنامها به هیچ عنوان از حد و حدود متعارف فراتر نرفتهاند.
دشنامها و ناسزاهایی که فردوسی به خاطر رعایت امانت، ناگزیر از بیان آنها بوده، هیچ یک از مرز پاکی و نجابت خارج نشدهاند و این موضوع زمانی بیشتر به چشم میآید که شاهنامه را با دیوان دیگر شاعران مقایسه میکنیم.
همین نجابت و پاکی در سخن و رعایت آداب باعث شده است که شاهنامه به کتابی خاص و متمایز از دیگر کتابهای نوع خودش تبدیل شود و مفاهیم به بهترین شکل منتقل شوند.
اثرپذیری فردوسی از دیگران
محمدعلی اسلامی ندوشن شاعر، منتقد، نویسنده، مترجم، حقوقدان و پژوهشگر ایرانی باور دارد که سه حماسه ایلیاد و ادیسه هومر (ادیت یکی از دو کتاب کهن اشعار حماسی یونان اثر هومر است، حدیث ادامه ایلیاد است و به صورت مجموعهای از سرودها گردآوری شده اما شیوه نقل آن با ایلیاد تفاوت دارد)، مهابارتا و رامایانای هندوها (رامایانا که در کنار مهابارتا، دو منظومه بزرگ حماسی هند را به وجود میآورد، رکن مهمی در ادبیات حماسی هند به شمار میرود) و شاهنامه فردوسی سرچشمه آریایی دارند به همین دلیل شباهتهایی بین آنها به چشم میخورد.
اسلامی ندوشن بر این باور است که با وجود شباهتهایی که میان اثر شاهنامه و ایلیاد و ادیسه وجود دارد، فردوسی از هومر تاثیر نپذیرفته، چرا که با توجه به شرایط روزگار فردوسی و محیط فرهنگی ایران در آن هنگام، فردوسی نمیتوانسته از کار هومر آگاهی داشته باشد.
اثرگذاری فردوسی بر دیگران
فردوسی در شاهنامه، فرهنگ حدود دو سه هزار سال پیش را به فرهنگ همان زمان خودش متصل کرده است، او برای انجام این کار فرهنگ ایران پیش از اسلام را با فرهنگ ایران پس از اسلام پیوند داده است. فردوسی از طریق شاهنامه سطح ادبیات فارسی را ارتقا داده است و در نبود شاهنامه، ادبیات فارسی به سختی میتوانست رشد یابد به همین دلیل احتمال دادهاند که اگر فردوسی نبود، افرادی چون خیام و مولوی و حافظ نیز نمیتوانستند به جایگاه خاصی دست پیدا کنند و به خود ببالند و افتخارآفرینی کنند.
فردوسی از طریق نوشتن شاهنامه، بر تمام آثاری که بعد از شاهنامه نوشته شدهاند تاثیر گذاشته است و تقریباً همه آثار حماسی بعد از فردوسی در ادب فارسی، زیر نفوذ شاهنامه بوده و از آن تاثیر گرفتهاند. برخی معتقدند که حماسه سرایان سدههای پنجم و ششم هجری قمری از آثاری که قبل از فردوسی وجود داشتهاند نیز تاثیر پذیرفتهاند، همان گونه که درباره فردوسی چنین برداشت میشود.
شاهنامه نه فقط در آثار حماسی بلکه بر انواع آثار دیگر بعد از خود هم تاثیر گذاشته است، برای مثال سنایی، شاعر و عارف ایرانی سده پنجم و ششم هجری که از بزرگترین صوفیان و شاعران قصیدهگو و مثنوی سرای زبان فارسی است و در سده پنجم هجری میزیسته است، نخستین کسی است که در زمینه گونه عرفانی شعر غنایی، از قهرمانان و داستانهای شاهنامه برای بیان مفاهیم حکمی و عرفانی بهره برده و پس از او این گونه بهره از شاهنامه در نظم و نثر گسترده شده است.
همچنین میتوان به جستجوی مفاهیم عاشقانه در آثار تاثیر پذیرفته از شاهنامه پرداخت، با اینکه این مفاهیم به صورت پراکنده بیان شدهاند اما میتوان نمونههایی از آن را بیان کرد. برای نمونه در شعر سعدی و قاآنی چنین بیتهایی به چشم میخورند.
بسیاری از سرایندگان شعر غنای فارسی نیز زیر نفوذ شاهنامه هستند و در سرودههایشان از شاهنامه فردوسی تاثیر گرفتهاند.
قطران تبریزی، ناصر خسرو، ازرقی هروی، مسعود سعد سلمان، عثمان مختاری غزنوی، سنایی غزنوی، انوری، سوزنی سمرقندی، امیر معزی نیشابوری، خاقانی، مولوی، امامی هروی، سعدی، اوحدی مراغهای، ابن یمین، عبید زاکانی، حافظ، جامی و بسیاری دیگر از شاهنامه بهره بردهاند.
شهنشاه نامه فتحعلی صبا درباره لشکرکشیهای فتحعلی شاه و به تقلید از شاهنامه سروده شده است. در سال ۱۳۱۳ بار دیگر شاهنامه مورد توجه قرار گرفت و توجه خاورشناسان به شاهنامه جلب شد و همزمان با ملی گرایی نوین پس از انقلاب مشروطه، هزاره فردوسی برگزار شد.
بر اساس داستانهای خارقالعاده و جذاب شاهنامه، نمایشنامههای فراوانی نوشته شده است.
شاعرانی مانند میرزازاده عشقی، عارف قزوینی، محمد تقی بهار، محمد حسین شهریار، حسن مسرور و نوپردازانی مانند فریدون مشیری و مهدی اخوان ثالث و بسیاری دیگر در سرودههای خویش از فردوسی و شاهنامه تاثیر پذیرفتهاند.
فردوسی در ادب فارسی تاثیر بسزایی گذاشت و علاوه بر این، ترجمهها، پژوهشها و چاپهای فراوانی درباره شاهنامه فردوسی در سراسر جهان انجام شده است. باب شمار آوردن سرودههای نسبت داده شده به فردوسی مانند یوسف و زلیخا از آغاز تا سال ۱۳۸۵، ۵۹۴۲ عدد نوشتار، گفتار، فصل، کتاب منفرد و مجموعه مستقل، ترجمه، نقل قول، نسخههای دستنویس تاریخدار و بدون تاریخ و گزیده و منثور، نسخههای چاپی شاهنامه، خلاصههای ارائه شده از شاهنامه، یک یا چند داستان از آن و در حالت کلی آثاری که بر پایه شاهنامه گردآوری شده اند، نمایشنامهها و چاپهای یوسف و زلیخا و… از دل شاهنامه مشتق شده است.
جایگاه جهانی فردوسی
شاهنامه فردوسی به سبب اینکه به بسیاری از زبانهای زنده دنیا ترجمه شده است، بسیار مشهور و معروف شده و به اثری شناخته شده تبدیل شده است. شهرت شاهنامه، شهرت فردوسی را به دنبال دارد، به همین دلیل نام و آوازه فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و مورد ستایش قرار گرفته است.
تندیسهای فردوسی:
تندیسهای زیادی از فردوسی ساخته شده است برای مثال میتوان به تندیس فردوسی دانشگاه فردوسی مشهد، تندیس اهدایی از سوی فارسیان هند در دانشگاه تهران، تندیس رخش در سیستان و تندیس دوشنبه در تاجیکستان اشاره کرد، البته تندیسهای فردوسی فقط به این موارد محدود نشده و میتوان به تندیس فردوسی اثر ابوالحسن صدیقی در میدان فردوسی تهران اشاره کرد که از آن در پنجم مهرماه سال ۱۳۵۰ در تهران رونمایی شد، تندیسهای دیگری از ابوالحسن صدیقی در کنار آرامگاه فردوسی در طوس و در کنار میدان فردوسی رم ایتالیا قرار دارد.
تاسیس نهادهایی به نام فردوسی
نخستین نهاد رسمی که در ایران برای پژوهشهای مرتبط با شاهنامه پژوهی راهاندازی شد، بنیاد شاهنامه فردوسی بود. بنیاد شاهنامه فردوسی، یک موسسه تحقیقاتی وابسته به وزارت فرهنگ و هنر در دوران محمدرضا پهلوی و در سال ۱۳۵۰ با هدف پیشبرد پژوهشهای مربوط به شاهنامه فردوسی و تصحیح و انتشار متن انتقادی شاهنامه تاسیس شد.
پس از انقلاب ایران، در سال ۱۳۵۷ بنیاد شاهنامه فردوسی با یازده موسسه فرهنگی دیگر در (موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی) وابسته به وزارت علوم و آموزش عالی ادغام شد که نام کنونی آن (پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی) میباشد. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، یک پژوهشگاه ملی دوستی وابسته به وزارت علوم، تحقیقات و فناوری ایران است، ماموریت این پژوهشگاه، مطالعه و تحقیق در حوزه علوم انسانی و علوم فرهنگی است.
نهاد دیگری که در این زمینه مشغول به کار است، بنیاد فردوسی میباشد، بنیاد فردوسی یک سازمان مردم نهاد است که در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۸۴ با مجوز رسمی سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری در ایران بنیانگذاری شده است.
این بنیاد دارای دو دفتر در شهرهای تهران و مشهد است دبیرخانه کانون دانش آموزی بنیاد فردوسی نیز در شهر تهران مستقر میباشد. این بنیاد دستاوردهای زیادی داشته است که از جمله آنها میتوان به ثبت هزاره پایان سرایش شاهنامه در فهرست مفاخر و رویدادهای علمی، فرهنگی و هنری سال ۲۰۱۰-۲۰۱۱ میلادی سازمان یونسکو اشاره کرد. این رویداد نخستین ثبت بر پایه سال خورشیدی در زمان یونسکو است. پیشنهاد بنیاد فردوسی برای ثبت رویداد هزاره سرایش شاهنامه در سی و پنجمین کنفرانس عمومی یونسکو با اقبال ۱۹۲ کشور عضو این سازمان مواجه شد.
در پاییز سال ۱۳۸۹ در ادامه گسترش مناسبات فرهنگی میان دو کشور ایران و آلبانی (یک کشور در بالکان) و برابر توافقنامه همکاری انجام شده میان دو نهاد فرهنگی و آموزشی و برای ادای احترام به (هزاره شاهنامه فردوسی) توسط یونسکو در سال ۲۰۱۰ میلادی، موسسه مطالعات ایران شناسی و زبان فارسی با نام موسسه فردوسی در تیرانا (پایتخت کشور آلبانی و یکی از بزرگترین شهرهای این کشور) و در سطح دانشگاهی آغاز به کار کرد.
اندیشه سیاسی فردوسی
متفکران و پژوهشگران بسیاری درباره اندیشه سیاسی فردوسی تحقیق و مطالعه کردهاند و بسیاری از آنها در این باره کتاب و مقاله نوشتهاند، حتی برخی از سیاست پیشگان از اندیشه سیاسی فردوسی تاثیر گرفته و از آن استفاده کردهاند، البته اندیشه سیاسی و اجتماعی فردوسی برای مردم عادی نیز قابل توجه بوده و بسیاری سعی میکنند که اطلاعات خود را راجب این موضوع بالا ببرند، اندیشه سیاسی و اجتماعی فردوسی به موضوعاتی مانند آرمانگرایی، زمانه ستیزی و دادخواهی و عدالت خواهی، ستم ستیزی، مردم داری، مدارا با مخالفان و مردم اشاره میکند. این طرز فکر فردوسی به خاطر این است که در آن زمان کتابهایی مانند قابوس نامه و اندرزنامههای زیادی وجود داشته است که اندیشه فلسفی سیاسی دوران کهن را در خود جای داده بودند، فردوسی همچنین از اندرزهای اندیشمندان ایران باستان نیز تاثیر گرفته و در امور حکومتی نیز اطلاعات فراوانی داشته است.
با وجود تمام این اطلاعات، فردوسی تمام سعی خود را کرده است که شاهنامه را به روانترین و زیباترین شکل ممکن بنویسد، او سعی کرده که در کتاب خود به ارزش و اهمیت یک نظام عادلانه اشاره کند:
بیا تا جهان را به بد نسپریم
همه بر هم دست نیکی بریم
و همچنین با اعلام و مطرح نمودن این موضوع که فریدون فرخ با شکست ضحاک کار مهمی کرد و این کار را باید هر انسانی انجام دهد به نظام عادلانه و برقراری عدالت تاکید کرده است:
فریدون فرخ فرشته نبود
ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی
واکنشهای سیاسی:
فریدون هوادار گرایش سیاسی و فرهنگی ابومنصور محمد بن عبدالرزاق بوده است.
در شاهنامه داستان هفت خوان اسفندیار آمده است او در فرهنگ کهن، پهلوان و شاهزادهای پرمایه و کلیدی است.
داستان رستم و اسفندیار پرداخته ذهن خود فردوسی میباشد.
رستم شاهنامه نماینده اندیشههای فردوسی میباشد.
یکی از ویژگیهای سیاسی شخصیت رستم این است که او از لحاظ اخلاقی خودمدار و خودکفا بوده است یعنی او سرکش و عاصی بوده و مطیع تام عوامل هیچ رهبر سیاسی یا دینی نبوده است و برای خود استقلال و آزادی فردی قائل بوده و به هیچ وجه آزادی فردی خود را فدای هیچ قانون و نظامی نمیکند و به خاطر ایران دوستی و میهن پرستی به شاه خدمت میکند نه چیز دیگر، او برای قانون تا آنجا که فردیت و عزت نفس خود را مخدوش نکند احترام قائل است و این نکته در اشعار او قابل مشاهده میباشد:
که گفتت برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
اگر چرخ بلند اخری برکشد
زهر اختری لشکری برکشد
به گرز گران بشکنم لشکرش
پراکنده سازم به هر کشورش
تاثیرات:
اندیشه سیاسی فردوسی تاثیرات بزرگی در تاریخ ایران داشته است. رضا شاه پهلوی دوستدار شاهنامه بوده و سعی میکرد که از فردوسی الهام بگیرد همچنین مهدی اخوان ثالث در سبک و فکر از فردوسی پیروی میکرد.
در آیینه آثار هنری:
درباره فردوسی، آثار هنری زیادی ساخته شده است، برخی از آنها مانند عبدالحسین سپنتا و دیباچه نوین شاهنامه بهرام بیضایی از وجوه سیاسی کار و زندگی او تاثیر گرفته اند، هر دو آنها فردوسی را بیاعتنا به جنگهای قبیلهای و ستم دیده از تودهها و حاکمان و تمدن ناپذیر نشان میدهند.